میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

نخــــــــــــــــند به .... نخند!



به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب.  نخند! 
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.  نخند! 
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه ی کوتاه معطلت کند.  نخند! 
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.  نخند! 
...
به دستان پدرت، 
به جاروکردن مادرت، 
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد، 
به راننده ی چاق اتوبوس، 
به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد، 
به راننده ی آژانسی که چرت می زند، 
به پلیسی که سر چهارراه باکلاه صورتش را باد می زند، 
به مجری نیمه شب رادیو، 
به مردی که روی چهار پایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد، 
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته و در کوچه ها جارمی زند، 
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد، 
به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی، 
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان، 
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده، 
به مردی که در خیابانی شلوغ ماشینش پنچر شده، 
به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید، 
به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد، 
به زنی که با کیفی بر دوش به دستی نان دارد و به دستی چند کیسه میوه وسبزی، 
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته، 
به مردی که دربانک از تو می خواهد برایش برگه ای پرکنی، 
به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی،
...
نخند، نخند که دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی!!!
که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند!!! 
آدمهایی که هرکدام برای خود و خانواده ای همه چیز و همه کسند! 
آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند، 
بار می برند، 
بی خوابی می کشند، 
کهنه می پوشند، 
جار می زنند،
سرما و گرما می کشند، 
وگاهی خجالت هم می کشند،
...
خیلی ساده این است جامعه ای که در آن زندگی میکنیم...!!!

میثاق نوشت1 : ارتباط خوبی با عکس برقرار میکنم... نمیدونم چرا!
میثاق نوشت2 : واقعا چرا جامعه ما اینطوره؟ قبلا هم اینطور بوده؟ یا حالا که به ما رسیده اینطور شده؟!