میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

بچه و کچل


یه روز یه آقایی با بچه ش میرن سینما میبینن جلوشون یه کچل نشسته!


آقاهه به بچه ش میگه:اگه زدى پسه کله این کچله یه ساندویچ بهت میدم.
بچهه میزنه توسر کچله!!!
کچله برمیگرده میگه: چرا میزنى؟
میگه:به به عباس کچل خوبی؟
کچله میگه : عباس کچل کیه!
پسره میگه: آخ ببخشید فک کردم دوستم عباس کچله!
دو دقیقه بعد دوباره آقاهه میگه : اگه دوباره بری بزنى پسه کله ش 10 هزار تومن بهت میدم!
باز میزنه تو سره کچله!
کچله میگه : باز دیگه چرا زدى؟؟
میگه : آقا ناموساً توعباس کچل نیستى؟
کچله میگه : نه بخدااااا.
کچله میبینه هى داره کتک میخوره میره 20 تا صندلى جلوتر میشینه.
باز آقاهه ب بچه ش میگه : اگه برى اونجا وبزنى پسه کله ش 20 هزار تومن بهت میدم!
بچه ش میگه باشه. میره پشت سر و کچله محکم میزنه تو سرش میگه : عباس کچل تو اینجا نشستی من یک ساعته اون بیچاره رو میزدم!!! 

حس امنیت...

این مطلب رو توی وبلاگ یکی از دوستای خوب مجازیم خوندم.
یه حس خاصی داشتم بعد خوندنش، کلا هم همیشه به چنین مسائلی که متاسفانه توی جامعه بدی که داریم، هست، فکر میکنم!
هیچ وقت هم به نتیجه ای نمیرسم! که آیا این مسائل روزی حل خواهد شد یا نه!

" وقتی ما پسرها اولین بار وارد محیط مدرسه می‌شویم، حس خاصی داریم. یه نوع دلهره از دیدن پسرهای بزرگتر و غریبه. کسانی که خیلی راحت در رفت و آمدند، بازی می‌کنند و خلاصه تو سر و کله هم می‌زنند. گاهی هم وقتشان را صرف سر به سر گذاشتن کلاس اولی‌ها می‌کنند. یه چیزی تو وجود بچه‌های کلاس اولی هست که به مرور، با بزرگتر شدن کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شود.

با بزرگتر شدن و بالتبع آن مرد شدن، این حس دلهره آرام آرام از بین رفته و دیگر مدرسه، دانشگاه، خیابان، روز و شب تفاوت چندانی ندارند. با خیال راحت می‌روی و می‌آیی، هرچند نه به صورت مطلق، اما بیشتر مواقع اینگونه به پیش می‌رود.

ما تقریبا نصف جامعه هستیم، نصف دیگر جامعه‌‌مان را زنان تشکیل می‌دهند که متاسفانه شاید هیچوقت این حس امنیت را - لااقل وقتی که تنها هستند - تجربه نمی‌کنند.

وقتی که هوا تاریک است،

وقتی که می‌خواهند چند ساعت روی نیمکت پارک نشسته و تنها باشند،

وقتی که در کوچه‌های خلوت راه می‌روند

و...

اونقدرها سخت نیست که حداقل سعی مان را بکنیم، نصف دیگه جامعه هم، حداقل وقتی بزرگ شد، مثل ما این امنیت نسبی را احساس کنند. "

وبلاگ دوستم : آسمان من



فرخنده باد جشن 13 بدر و جشن روز تیــــــــــــر



ایرانیان قدیم نیز پس از دوازده روز جشن گرفتن و شادی کردن که به یاد دوازده ماه سال است، روز سیزدهم نوروز را که روز فرخنده ایست به باغ و صحرا می رفتند و شادی می کردند و در حقیقت با این ترتیب رسمی بودن دورهً نوروز را به پایان میرسانیدند.


ریشه اعتقاد به شوم بودن و نحسی عدد سیزده مشخص نیست ؛ اما آنچه مسلم است این است که ایرانیان، بر خلاف اروپائیان و اعراب سیزده را شوم نمیدانسته اند و اتفاقا روز سیزده هر ماه برایشان روزی گرامی بوده است.

ایرانیان باستان هر روز از ماه را به نامی می خوانند و سیزدهمین روز ماه ، « تیر » نامیده می شود و « تیر » نام فرشته ای عزیز و نام ستاره ای بزرگ و نورانی و خجسته است. بنا براین سیزده نمی تواند نحس باشد.


منبع : اینجا ایران است مهد تاریخ جهان



آهای سیزدتون بــــــــــــــــــــدر


دشمناتون در بـــــــــــــــــــه در


رفقاتون گل به ســـــــــــــــــــــر 


گرفتاریاتون زود بــــــــــــــــــدر


خوشیهاتون هـــــــــــــــزار برابر


" از وبلاگ دوست خوب : روزها "



دخترا موقع گره زدن سبزه بخونن:

 سیزده بدر … سیـــــزده بدرررر ، ســـــااااال دگــــــر … ایشالا خونه ی شوهر !!   


پسر ها که نیازی ندارن ولی خوب اگه دوست اشتن میتونن بخونن:

سیزده بدر … سیـــــزده بدرررر ، ســـــااااال دگــــــر … ایشالا خونه ی همسر !!   

میثاق نوشت : خوش باشید در روز طبیعت و موظب این طبیعت باشید که سال دیگر هم باشه تا بتونید برید پیشش و خوش بگذرونید... 

ویکـــتور هــــوگو




تمـامِ آن چیـزی کـه دربـاره‌ی تـو در سَـرم هسـت ، ده‌هـا کتـاب مـی‌ شـود .
امـا تمـامِ چیـزی کـه در دلـم هسـت ، فقـط دو کلـمه اسـت ،

دوســتت دارم !

٠•●ஜ ویکـــتور هــــوگو ஜ●•٠

ملا و قرآن



زن ملا مشغول پر کندن چند مرغ بود. 

گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد. 
زن فریاد زد: ملا، گربه مرغ را برد. 
ملا از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت: قرآن را بیاور! 
گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد. 
گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند: تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟
گربه گفت: مگر نشنیدید گفت قرآن را بیاور؟ 
گربه ها گفتند قرآن کتاب آسمانی آنهاست به ما گربه ها چه ربطی دارد؟ 
گربه گفت اشتباه شما همین جاست! ملا می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد گوشت گربه حلال است و نسل مان را از روی زمین بردارد!