ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
- بابا یکی زنگ بزنه به ۱۱۰
و خودش مشغول شماره گرفتن شد.
با عصبانیت سرش داد زدم:
- به شما مربوط نیست آقا لطفا دخالت نکنید، این یه مسئله ی کاملا شخصیه.
اما او بیاعتنا به اعتراضم کارش را ادامه داد.
بهزاد به گریه افتاده بود.
با خودم فکر کردم حتما از بلوایی که به پا کرده و جلوی این همه آدم داد و بیداد راه انداخته و زده توی گوشم، پشیمان شده است.
نمیدانستم باید چه عکس العملی نشان بدهم.
با خودم فکر کردم بهتر است به خانه برگردیم و آنجا راجع به مسئله ی بوجود آمده صحبت کنیم.
اما انگار آن پسر مو سیخ سیخی کار خودش را کرده و پای پلیس را وسط کشیده بود.
ماشین پلیس که ایستاد مردم ناخودآگاه از دو طرف کنار کشیدند و راه کوچکی باز شد.
من روسریم را کمی مرتب کردم و سعی کردم قبل از آنکه اوضاع خیلی بدتر بشود به آنها بگویم که از شوهرم شکایتی ندارم و آنها می توانند بروند.
اما همان پسر فضول خودش را انداخت وسط و شروع کرد به توضیح دادن:
- من از اولش اینجا بودم جناب سروان. مغازم همینجاس. راستش ما جلوی مغازه رو شسته بودیم، این خانم هم که پاشنه ی کفشش زیادی بلند بود، نتونس تعادلشو حفظ کنه، سر خورد و افتاد. سرش خورد لبهی جدول! شوهرش، همون آقایی که نشسته زمین و داره گریه میکنه، خواست بگیرتش ولی نتونس. بنده خدا هی داد و بیداد میکرد و میزد تو صورت زنش. فکر میکرد بیهوش شده. ما هم حریفش نمیشدیم. هر چی گفتیم زن بیچاره تموم کرده، باورش نمیشد!
من هم باورم نمیشد. چشمهای از حدقه درآمدهام را دوخته بودم به دهان پسر مو سیخ سیخی و او داستان عجیبش را با آب و تاب تعربف میکرد. یک نفر آب میریخت روی صورت بهزاد و من ذهنم پر میکشید به دیروز غروب که بیتوجه به هشدارهای شوهرم که گفته بود پاشنههای این کفش زیادی بلند و تیزند، با اصرار و اشتیاق آنها را خریده بودم...
چی شد؟!

وای خدای من
این داستان انقدر زیبا بود که چند بار خوندمش
وقتی میخونی یه حس غم بهمراه عاشقی در کل داستان مخصوصا وقتی که به پایان نزدیک میشه موج میزنه.
وقتی داستان به پایان میرسه غم هم به اوج خودش میرسه
دقیقا منم چند بار خوندمش...

واقعا باید آفرین گفت به نویسنده این داستان
خیلی نظر خوبی دادید، ممنون....
وااااااااااااای خیلی ناراحت کننده بود
اجازه هست کوپیش بکنم؟ الان کوپی میکنم بعد اگر ناراضی بودی حذفش میکنم
راحت باش، منم از جای دیگه کپی کردم!
خنده دار بود داداش
اما نمیدونم چرا کامنتای بالا ناراحتن
از دو نظر میشه نگاه کرد! تو از اون نظر خنده دارش نگاه کردی
یه نفر هم اونجا که اینو از اونجا برداشتم مثل تو بعد خوندنش نوشته بود خنده داره
دمت گرم....
چی ببوست؟؟؟؟
منکه فکر بوکودم مرده بمرده
نه برار، زنای مرداک حرف گوش نکوده، هونه واسی بمرده
خیلی غمگین بود....اصلا نمیتونم این شرایط رو تصور کنم خیلی تلخه
از همه بدتر این کفشای پاشنه بلنده....منکه اصلا نمیتونم بپوشم دیشب به زور واسه عروسی پوشیدم
بله همینطوره...
مثل خودت که میگی دیشب به زور پوشیدی
همه دخترا من مطمعنم که براشون سخته ولی برام عجیبه که همچنان میپوشن!