ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
آورده اند که بهلول سکه طلائی در دست داشت و با آن بازی می نمود.
شیادی چون شنیده بود بهلول دیوانه است جلو آمد و گفت:
بهلول چون سکه های او را دید دانست که آنها از مس هستند و ارزشی ندارند به آن مرد گفت به یک شرط قبول می کنم:
بهلول به او گفت :
آن مرد شیاد چون کلام بهلول را شنید از نزد او فرار نمود.
عجیبه که مثله این روز های ماست این حکایت
بله ، متاسفانه هرکی فکر میکنه خودش عاقلان عاقلاست!
واقعا که
بعضی ها فکر می کنند فقط خدا این عقلو به خودشون داده
خیلی خیلی آموزنده بود عزیزم
ممنون لاله خانوم! یادتون رفت اسمتون رو بنویسید

خواهش میکنم
ای ول ...
آفرین به آقای بهلول وبه شما که اقلا متن هاتون یه معنی و مفهو می داره...آفرین
ممنون از شما بابت نظر خوبتون... آفرین
baz k dastane famile maro neveshtiii
واقعا فامیلتونه؟!
اونوقت چه نسیتی دارید با هم؟!
چرا میخندی؟! جواب سوال رو بده!
من اسمم یادم رفت
نه بابا من بودم ؟!!!!!
مگه علم غیب داری
مگه شما نبودید؟!


خوب حالا شما فک کنید علم غیب دارم
باحال بود
جالب بود
نظرتو تو وبم بیا بخون جواب بده
باشه
مرحبا به جناب بهلول
بله بله
loooooool drood bar b0hlooooooooool