ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
امشب شبی بیاد ماندنی خواهد بود...
احساسم میگه پنجره ای جدید از سوی خدا بروی من باز شده که خیلی دوست داشتنیه هر چند ممکنه خیلی ها با این موضوع مخالفت کنن و قبول نکنن...
و بهمین دلیل من تصمیم گرفتم از همین الان تا وقتی که کاملا با جنس این پنجره و دنیای آن طرف این پنجره آشنا نشدم به هیچ کسی در موردش حرفی نزنم جز اهلش...
مطمعن باشید روزی کامل و واضح و روشن در مورد این پنجره باز شده و دنیای آن سوی این پنجره خواهم نوشت...
اینم در ادامه بگم که از امروز ( یعنی دیروز) بعد ظهر دوباره بارون نازی شروع به باریدن کرده که دارم حال میکنم باهاش اساسی...
همونی که قبلا گفتم! این بارون فقط یه یار کم داره که باهاش قدم بزنی زیرش... زیر بارون منظورمه...
الان اینجوری دارم کیف میکنم...
مهم نیست دیگران پشت سرم چی میگن...
مهم اینه جرأت ندارن جلـــــــــو روم بگن!
(کپی شده از وبلاگ دوست خوب آسمان دلم ابریست)
در ادامه میگم : (البته اینم کپیه، اصلا خودتون رو درگیر نکنید که من نوشتم آیا یا نه!) :
بعضی مواقع
دنبال یک کلید "Shift" میگردم
بـــــرای دیدن اون روی آدمهـــــــــــــــــا...!
رعد وبرق، هارت و پورت است!