ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
مردی در راه بازگشت به خانه بود که در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش را با سگی گرسنه تقسیم میکند!
نزدیک رفت و پرسید : چرا غذایت را به این حیوان نجس میدهی ؟
کودک سگ را بوسید و گفت : از نظر من هیچ حیوانی نجس نیست. این سگ نه خانه دارد، نه غذا،
هیچکس را ندارد، اگر من کمکش نکنم میمیرد...
مرد گفت : سگ بی خانمان در همه جا وجود دارد، آیا تو میتوانی همه آنها را از مرگ نجات دهی؟
آیا تو میتوانی جهان را تغییر دهی؟
پسر نگاهی به سگ کرد و گفت : کاری که من برای این سگ میکنم، تمام جهانش را تغییر میدهد...
از وبلاگ "آلوچه"
همه ی زندگی اش...
نه!
شده به تک نانی...
خوشحالش کنیم.
نه سگ...
هر حیوانی.
....
مسافرت بودیم...وسخت خسته
و شدید خواب آلود..
حال پیدا به هتل توی اون وقت شب نبود.
مونده بودیم چی کار کنیم.
پدرم بعدا تعریف کرده بود"به گربه سیاهی که از اونجا گذشت گفتم؛حداقل هم تو برای ما دعا کن یه جایی پیدا کنیم."
یه دوسه دقه گذشت یکی بی هوا اومد و مارو برد مسافر خونه.
دست کمشون نگیریم/چون شعور ندارن پس هر کاری میشه باهاشون کرد.
بله بله درسته
عااااالی بود . ممنون
ممنوووووووووون
عالی بود عزیزم
ممنون
ممنون از این داستان. راست میگن حرف حق رو باید از بان بچه شنید.
چه اسم جالبی داره این وبلاگ. "آلوچه"
بله بله
بله
لایک............
ممنون
تویه جایی خونده بودم
باشه