من ...روز خویش را ...با آفتاب ِ روی تو ...کز مشرق ِ خیال دمیده است ،آغاز می کنم .من ...با تو می نویسم و می خوانم ؛من ...با تو راه می روم و حرف می زنم ؛وز شوق ِ این محالکه دستم به دست توست ،منجای راه رفتن ...پرواز می کنم .آن لحظه ها که مات ...در انزوای خویشیا در میان جمع ،خاموش می نشینم ؛موسیقی نگاه ِ تو را گوش می کنم .گاهی میان مردم . . .در ازدحام شهر ...غیر از تو هرچه هست ...فراموش می کنم ... آپم
خیلی زیبا... ممنون
خیلی خیلی زیبا ودلنشین بود در عین کوتاهی بسیار ....................
دقیقا همینطوره
بله بله درسته
افسوس...زیبایی گل در زیر دستان تشریح می پژمرد...افسوس که عقل این چیز هارا نمی فهمد!
سلامجمله خوشگلی بودعجب قیافه ای داره اینجا
درودبله همینطوه آره
like
من ...
روز خویش را ...
با آفتاب ِ روی تو ...
کز مشرق ِ خیال دمیده است ،
آغاز می کنم .
من ...
با تو می نویسم و می خوانم ؛
من ...
با تو راه می روم و حرف می زنم ؛
وز شوق ِ این محال
که دستم به دست توست ،
من
جای راه رفتن ...
پرواز می کنم .
آن لحظه ها که مات ...
در انزوای خویش
یا در میان جمع ،
خاموش می نشینم ؛
موسیقی نگاه ِ تو را گوش می کنم .
گاهی میان مردم . . .
در ازدحام شهر ...
غیر از تو هرچه هست ...
فراموش می کنم ...
آپم
خیلی زیبا... ممنون
خیلی خیلی زیبا ودلنشین بود در عین کوتاهی بسیار ....................
دقیقا همینطوره
بله بله درسته
افسوس...
زیبایی گل در زیر دستان تشریح می پژمرد...
افسوس که عقل این چیز هارا نمی فهمد!
سلام
عجب قیافه ای داره اینجا
جمله خوشگلی بود
درود
بله همینطوه
آره
like