ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
" وقتی ما پسرها اولین بار وارد محیط مدرسه میشویم، حس خاصی داریم. یه نوع دلهره از دیدن پسرهای بزرگتر و غریبه. کسانی که خیلی راحت در رفت و آمدند، بازی میکنند و خلاصه تو سر و کله هم میزنند. گاهی هم وقتشان را صرف سر به سر گذاشتن کلاس اولیها میکنند. یه چیزی تو وجود بچههای کلاس اولی هست که به مرور، با بزرگتر شدن کمرنگ و کمرنگتر میشود.
با بزرگتر شدن و بالتبع آن مرد شدن، این حس دلهره آرام آرام از بین رفته و دیگر مدرسه، دانشگاه، خیابان، روز و شب تفاوت چندانی ندارند. با خیال راحت میروی و میآیی، هرچند نه به صورت مطلق، اما بیشتر مواقع اینگونه به پیش میرود.
ما تقریبا نصف جامعه هستیم، نصف دیگر جامعهمان را زنان تشکیل میدهند که متاسفانه شاید هیچوقت این حس امنیت را - لااقل وقتی که تنها هستند - تجربه نمیکنند.
وقتی که هوا تاریک است،
وقتی که میخواهند چند ساعت روی نیمکت پارک نشسته و تنها باشند،
وقتی که در کوچههای خلوت راه میروند
و...
اونقدرها سخت نیست که حداقل سعی مان را بکنیم، نصف دیگه جامعه هم، حداقل وقتی بزرگ شد، مثل ما این امنیت نسبی را احساس کنند. "