باید گوزن می شدم 

شاخ می کشیدم 

رد می شدم از شانه های شهر 

خودم را می رساندم به ارتفاع هایی که  دست هیچ کس نمی رسد

رد می شدم  از کناره های  پرتگاه 

از مالروهایی که از دور دیده نمی شوند 

 

گوزن می شدم و شب ها جایی برای خواب نداشتم 

گوزن می شدم و شب ها زنی را که دوست ندارد توی رختخواب بخوابد می آوردم کنار خودم 

می گذاشتم گرم شود کنار تن ام 

 

باید گوزن می شدم برای زنی 

که فکر می کند 

تنها چاره اش 

گوزن شدن است 

 

باید گوزن می شدم 

شاخ می کشیدم 

رد می شدم از شانه های شهر 

خودم را می رساندم به ارتفاع هایی که  دست هیچ کس نمی رسد

رد می شدم  از کناره های  پرتگاه 

از مالروهایی که از دور دیده نمی شوند 

 

گوزن می شدم و شب ها جایی برای خواب نداشتم 

گوزن می شدم و شب ها زنی را که دوست ندارد توی رختخواب بخوابد می آوردم کنار خودم 

می گذاشتم گرم شود کنار تن ام 

 

باید گوزن می شدم برای زنی 

که فکر می کند 

تنها چاره اش 

گوزن شدن است 

 

یک بار منصفانه نیست زندگی  


Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-priority:99; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0cm 5.4pt 0cm 5.4pt; mso-para-margin-top:0cm; mso-para-margin-right:0cm; mso-para-margin-bottom:10.0pt; mso-para-margin-left:0cm; line-height:115%; mso-pagination:widow-orphan; font-size:11.0pt; font-family:"Calibri","sans-serif"; mso-ascii-font-family:Calibri; mso-ascii-theme-font:minor-latin; mso-hansi-font-family:Calibri; mso-hansi-theme-font:minor-latin;}


 

 

 

مگر چند بار دیگر به دنیا می آیم

که یکی را بدون تو

بدون لبخندت  

برسانم به انتها ...

 

وبارهای دیگر

با دست هایی که خاک شده اند

دوباره برویم به روی زمینی که رد می شوی !

 

وباد که می آید ،

برساند به ‍‍‍‍‍‍‍‍ پیراهنت

كه این گرد وخاك ،

چقــــــــدر عاشق ِ آغوش ِ تو بوده ست ...

 

 

یك بار منصفانه نیست زندگی

كم است برای من كه گم ات كردم .

در اولین نشانه كه داشتم

وآن لحن صدایت بود !

كه در ازدحام خیابان

در لحظه محو شد

ورهگذران

 روی لحن تو

آن قدر در آمد وشد بودند ، 

كه گم كردن ات بدیهی بود ...

 

درست مثل این كه بدیهی است

 تو   گم شده ای

من  پیر می شوم

ومرگ كه می رسد ،

فكر می كند

چقدر شبیه حرف های ناتمام

باز مانده است دهانم ...


موهایم را بسته ام

مثل چریکی که دهانش را !


پیراهن ات را در آغوش گرفته ام
این پرچم سفید من است
در برابر
جنگ های
نابرابر دنیا!

نگاهی به یک مجموعه شعر


...متن نگاه  محمد حجازی به مجموعه شعر "کسی از شنبه هایمان عکس نمی گیرد "


«شعر»عكس العملي خلاق عاطفي شاعر در برابر (واقعيت) هاست. واقعيت آنچه را گويندكه خارج از اراده افراد وجود دارند (و بر ذهن تاثير مي‌‌گذارند) واقعيت‌ها بر چهارنوعند: 1- واقعيت‌هاي فيزيكي (طبيعت بي‌جان) 2- واقعيت‌هاي حياتي (طبيعت جاندار) 3- واقعيت‌هاي اجتماعي (واقعيت‌هاي ساختاري و كاركردي نظام‌هاي اجتماعي و فرهنگي. افراد از طريق نقش‌هاي خود در اين نظام‌ها بعنوان واقعيت‌ اجتماعي عمل مي‌كنند). 4- واقعيت‌هاي رواني: در جريان اجتماعي شدن افراد يعني جامعه‌پذيري و فرهنگ‌پذيري شكل مي‌گيرد. اين مهمترين عاملي است زيرا تاثيرات واقعيت‌هاي فيزيكي و حياتي و اجتماعي ابتدا از اين فيلتر مي‌گذرند و بازتاب‌ مي‌يابند. گاهي واقعيت‌هاي رواني خود بعنوان عاملي مستقل منشا شعر مي‌گردد در اين صورت اغلب پيام اجتماعي شعر ضعيف است و از عموميت كمتري برخوردار است. منظور از پيام اجتماعي بازتاب بي‌تكلف مساله يا حادثه يا جريان اجتماعي در شعر است كه خواننده ناخواسته وادار به عكس‌العمل و انديشه و همدردي (همخواني) با شاعر و گاهي چاره‌چويي مي‌گردد. در اين مقاله صرفاً به پيام‌هاي اجتماعي شاعر در شعر‌هاي اين مجموعه اشاره مي‌گردد هر چند ممكن است برخي اشعار داراي مضمون‌هاي ديگري نيز باشد. نگارنده بيشتر از 15 سال است كه از نقد شعر فارسي دور بوده است لذا به جنبه‌هاي ادبي پرداخته نمي‌شود فقط بطور كلي: دفتر شعر «كسي از شنبه‌‌هايمان عكس نمي‌گيرد» اثري قوي است. برخي از اشعار وزين و پرمحتوي بوده و مي‌تواند در رديف شعر شاعران مطرح معاصر قرار گيرد. شاعر آن انساني انديشمند، خلاق و شجاع است. 1- شعر «خداي آشپزخانه»: پرخاش زيبايي است به مردسالاري مبتذل و تقسيم كار اجتماعي موجود كه ظاهراً مورد تاييد خداي بزرگ كه او نيز دست كمي از مردهاي جامعه ندارد، مي‌باشد. مرد وخدا كه كارشان در آشپزخانه تنها خواندن روي جلد قرص‌ها (يي كه در همين رابطه زن مصرف مي‌كند) و خشم كردن و چشم‌داشتن به جيب‌ها و كيف دستي و حتي خصوصي‌ترين اشياء زن است با وجود اينكه زن همه را در طبق اخلاص آشكار كرده است. 2- شعر «مگر چند بار ديگر...»در اين شعر مبارزه و پرخاش انسان علي‌الخصوص زن درسلولي بزرگ (تار و پود ساختار جامعه مرد سالار و نظام سياسي حامي آن) برجسته شده است. اين مبارزه به دو صورت انفعالي كه هيچ كدام تاثير آنچناني در تغيير وضع ندارند نشان داده شده است: اول با انعكاس و نشان دادن چندين و چند باره آن و دوم با گمشدگي و انتحار. 3- شعر «چهارشنبه» :در اين شعر پيام اجتماعي آنچناني وجود ندارد. شاعر تحت تاثير خاطرات گذشته در برابر كسي كه مخاطب اوست و خاطرات به او مربوط است ناكامي خود را بيان مي كند. 4- شعر «ساعت هفت»: در اين شعر قسمتي از اعماق نهاني زنان شوهردار عاشق بيان شده كه به آن بي‌توجهي شده است. (اين پيام در نوع خود بي‌نظير است). 5- شعر «زبان دري»:شعر عاشقانه است و سپس زبان دري دستاويزي است براي كلاه بزرگ مهاجرت به وسعت ايران و كلاه بزرگ فقط يكبار بوسيدن. 6- شعر «سرد مي‌شود نيامدنت»:از زبان عاشق تنها و منتظر است كه درد تنهايي او در غروب به اوج مي‌رسد، اما بايد درد را از دخترش پنهان كند. (همان پنهان‌كاري كه در بسياري از جنبه‌هاي زندگي زنان بايد وجود داشته باشد) اين پنهانكاري و ظاهر خندان آزار تنهايش را تشديد مي‌كند. 7- شعر «جنگ»:در اين شعر درد بزرگ مادران جگر سوخته‌اي كه پسرشان را در جنگ از دست داده‌اند، نشان مي دهد وقتي كه دست فرزندي از شوهري ديگر را در دست نامزد جوان از دست رفته‌شان را مي‌بينند. 8- شعر «اردوگاه آوارگان»:آنها كه به حاشيه خبرها پرت شده‌اند. جنگ و بمباران‌هاي شيميايي و چه خوراك خوبي براي روزنامه‌‌هاي وطن و بند آخر شعر نشان مي‌دهد كه شاعر در برابر بيدارگري‌هايي كه بر سر هموطنانش آمده است به فكر چاره مي‌باشد. او به دريا (جامعه اتو پيايي دهه چهل و پنجاه ايران) مي‌انديشد و ماهي سياه كوچكي كه در داستان‌هاي دوران كودكيش به سوي آن راه افتاده بود (احتمالاً شاعر ماهي قرمز را هم در اين جريان در نظر دارد. ايكاش نداشته باشد و دريا ديگر آنطور تفسير نشود). 9- شعر «تو نمرده‌اي» بازتاب مرگ يك عزيز...: 10- شعر «ارمياي نبي» :با استفاده از شخصيت‌ها و داستان‌هاي بني اسرائيل «جريان مرگ» مطرح شده است و اينكه آن شخصيت‌‌ها نيز پبام آور مرگ و قرباني هستند. 11- شعر «دروغ بگو قهرمان»: اعتراض به «مرد» ي است از تبار ضعف و دروغ. شاعر در ظاهر ديدگاه زني در جامعه مرد سالار را دارد كه انتظارش ازمرد بيانگر افكار چنان جامعه‌اي است اما در واقع آن ديدگاه را به سخره گرفته است و شخصيت فرو ريخته «مرد» را در جامعه در حال تحول امروز نشان مي‌دهد كه ضرورتاً متظاهر و دروغگوست. 12- «با درد»: شعر از احساس درد براي كساني سروده شده كه در جنگ يا در جاي ديگر كشته مي‌شوند و جنازه‌هايشان دستي نيافتني است و اعتراضي است به اين واقعيت. 13- شعر «مي‌تواني»: حالات بيوفايي و بيگانگي مرد به شكل‌هاي گوناگون مطرح شده است. 14- شعر «همين‌جا بمان»: به ياد عزيز از دست رفته سروده شده است. 15- شعر «من ريشه‌هايم جايي پيش تو بود»: اعتراضي است به ماهيت سياست و مرزهاي ايجاد شده. به چهارچوبه‌هاي سرزميني كه افراد ريشه‌هاي خود را در آن مي‌يابند. اين ريشه‌ها كه همان ارزش‌هاي محدود سرزميني هستند مورد اعتراض قرار مي‌گيرند. شاعر به «عشق» كه فراتر از هر ارزشي است مي‌انديشد. ارزش‌هايي كه در هنجارهاي مدرسه، در سرود ملي و ... نمودار مي شوند و نيز ارزش‌هايي مانند حفظ مرزها و جنگ به عنوان يك ارزش و نيز ارزش شجاعت كه فقط بدرد سياستمدارها مي خورد و در حقيقت براي شاعر نابهنجار و ضد ارزشند. آنچه از خواندن اين شعر به خواننده منتقل مي‌شود ارزش‌ها و هنجارهاي فراملي و انساني مخصوصاً «عشق» است. 16- شعر «مرگ خاموش»:شاعر خاطراتش را با زنداني مرده و احتمالاً اعدام شده از زبان همان زنداني مرده باز مي گويد و در آن تنفر از جنگ وجنگ سالار، سانسور و روزنامه‌هاي دست به عصا و وارونه جلوه دادن حقايق ابراز شده است. همه اين‌ها در برابر رابطه عشق و خاطرات زيبا تحقير شده‌اند. 17- شعر «گوش كن امين»: اعتراض و انزجاري است نسبت به واقعيت‌هاي تحميلي فرهنگ و نيز تحميل شده به فرهنگ. فرهنگي كه سياسي شده است و عشق و عاشقي و زيبايي‌هاي آنرا تاب نمي‌آورد. شاعر در برابر شجاعانه با سلاح برنده عشق و عاشقي آنرا نفي مي‌نمايد. 18- شعر «طوفان هم كه باشي زنت مي‌شوم»:شعر بسيار زيبا، عاشقانه ترين ترانه يك عاشق شجاع و راستگو (و زيباترين شعر اين مجموعه، هر چند قرار گذاشتم كه در مورد جنبه‌هاي ادبي كار اظهار نظري نكنم، «موج‌هاي پيشاني» يادآور تشبيه مولوي كرد است). 19- شعر «وطنم»:خوش خيالي افرادي را نشان مي‌دهد كه فكر مي‌كنند در خيابان‌هاي وطن سرباز تفنگ بدست شليك نمي‌كند تا اينكه واقعيت چهره كريهش را مي‌نماياند. 20- شعر «ناهيد»: شعر عاشقانه و خصوصي است و پيام اجتماعي ندارد «در شعر، ناهيد بزرگترين رودخانه دنيا، يادآور «اَرِدوي سورَ اَناهيتا» در ناهيد يشت اوستا مي‌باشد) 21- شعر «مشقي‌ها»: تاثير مخرب سال هاي جنگ و گلوله در دوران كودكي كه با بيداد معلم پير همراه شده و انسان را بين مرگ و زندگي مردد ساخته است. شرايط راه گريزو رهايي از اين ترديد را بسته است. 22- شعر «درخت نبود دختر بود»: مساله كشتن يا كشته شدن يا خودكشي براي «ناموس»، آنطور كه در سيستم اعتقادي و نظام ارزش‌هاي جامعه وجود دارد مطرح شده است. 23- شعر «فكر مي‌كنم خدا زن است» : امر بسيار مشكل انتظار يار ... 24- شعر «ماهي سياه كوچولو»: زني است با آينده‌اي تلخ از عشقي كه امروز اوست. از عشقي كه با جريان‌هاي روشنفكري دهه چهل و پنچاه از طريق عاشقش پيونده خورده، دلخوش است. اما مي خواهد به عاشقش كه بزرگتر از حالا بوده بفهماند كه همان زمان ماهي سياه كوچكي دوستش داشته است. اين ماهي سياه مي‌تواند نطفه فكري باشد براي رسيدن به ايده‌آل‌هاي بلند «دريا» و يا ... (شاعر نماد ماهي سياه كوچولو را در شعر «اردوگاه آوارگان » نير آورده است. معلوم است كه قوياً تحت تاثير آن داستان قرار گرفته است.) 25- شعر «كاراكتر عاشق»:انساني كه روابطش با عاشقش (عاشق دروغيني كه شاعر حس مي‌كند او را «فيلم» كرده است) بحدي رسيده است كه براي «فيلم» شدن ديگري جنازه‌اش را تقديم مي‌كند. 26- شعر «زني كه مردش را گم كرده است»: شعر بازتاب رفتار زني است كه پيش ازگم شدن مردش رابطه خوبي با اونداشته است. (مطابق معمول بيشتر از 80%) 27- شعر «كه جاده مي‌شوي»: شعر عاشقانه است و در آن فراق و خداحافظي و نوعي «غربت» وجود دارد. 28- شعر «من از جنيني كه پدر ندارد مي‌ترسم»: بيان ترس و كابوسي است از مجازات زايمان مريم گونه در شرايط فعلي و نير درد و آزار آن مجازات. ترس و دلهره زني حامله را نشان مي‌دهد كه مردش در شرايط مبارزاتي از دست رفته است (يا كشته شده يا فراري است) 29- شعر چمدان: ازدواج و پيوندهاي مناسب در چهار چوبه‌هاي ارزشي و قانوني نامناسب. پيوندهايي كه در آن «عشق» وجود ندارد (يا عشق در ظاهر وجود دارد) كه نتيجه‌اش دل كندن فرد آزاده و سرگرمي فرد مقابل با وسايل مي‌باشد. 30-شعر «آنقدر زنده‌اي»: براي فوت جوان وعزيز از دست رفته سروده شده است. تنها پيام اجتماعي آن آمدن كلاغ‌هايي است كه هق‌هق شاعر را تسكين دهند. 31- شعر پاس-‌دار:اين شعر از بغض‌هاي سخن مي‌گويد كه اگر به تفنگ تبديل شود به سوي كسي شليك نمي‌گردد. در اينجا فكر پيشرفته عدم اعتقاد به كشتن و خشونت وجود دارد. 32- شعر «سيگار و مرز»: سيگار رمز «ممنوع» هاست. ممنوع‌هايي از نوع زن و ستاره و ... كه ماموران مرز خود به آنها علاقه دارند. تناقص عجيبي كه شاعر آشكار مي‌سازد اينست كه آن سربازان براي مبارزه با ممنوع‌هايي كه آرزوي آنها را دارند خود را به كشتن مي‌دهند. 33- شعر «وقتي كه صندليت خاليست»: صحبت عاشقانه‌ايست با ياري كه جايش خاليست 34- شعر «يكبار منصفانه نيست زندگي»: اين شعر در تكريم عشق است كه با وجود آن بارها بعد از مردن هم زندگي مجدد ارزش دارد و بي‌آن همين يكبار زيستن و مردن هم اضافي است.


نگاهی به مجموعه اشعار کسی از شنبه هایمان عکس نمی گیرد اثر ناهید عرجونی

آزاده دواچی

آزاده دواچی

زنان در بسیاری از کشورهای جهان سوم ، عموما به واسطه ی فرهنگ و نگاه مذهبی آمیخته با آن از مشارکت فعال در جنبش های ملی گرایانه و مبارزات سیاسی محروم می شوند و یا به همین دلیل ، جامعه ی سنتی کمتر تمایل دارد تا زنان را  به عنوان شرکت کنندگان فعال در این جنبش در نظر گیرد ، از همین رو حضور زنان در پدیده هایی مثل نقد جنگ و مبارزه با آن و در عین حال مشارکت فعال در این مبارزات عموما یا نادیده گرفته می شود یا به آن اهمیتی داده نمی شود . حذف عمدی زنان از این چنین فضاهایی نتیجتا منجر به مبارزه ی زنان از راهها ی دیگر و در عین حال اثبات حضو ر فعال خود از طریق به کار بردن استراتژی های متفاوت است . ادبیات برای زنان به عنوان ابزاری برای شرکت در این گفتمان هاست. همانقدر که زنان می توانند در جنبش های سیاسی و اجتماعی ، پیام آور صلح باشند و به ثبات صلح در جامعه کمک کنند ، همان قدر هم ادبیات فضای سیال و در عین حال امنی برای آنان فراهم می کنند تا بتوانند در فضای امن تری پیام آور صلح باشند.

ناهید عرجونی در مجموعه ی جدیدش با نام « کسی ازشنبه هایمان عکس نمی گیرد» تلاش کرده است تا با هویت زنانه ی خود هم از جنگ انتقاد کنند و هم با جایگزینی کلمات و واژه هایش نقشی در برقراری صلح داشته باشد ، در عین حال در این مجموعه شاعر با فضاسازی های زنانه و استراتژیکی ، فضای جنگ و تبعیض های اجتماعی را نقد کرده و قادر است تا فرمی از مبارزه ی زنانه علیه این پدیده ارائه دهد وبتواند معضلات جامعه اش را به چالش کشد.

زبان دراین مجموعه روایی و ساده است،  در اولین شعر، شاعر از کلمه‌ی خدا برای بیان اعتراض خود به روزمرگی‌های اجباری زنان استفاده می‌کند، زمانی که شاعر در حال صحبت با خدا است، می توان ترسیم او را از این روزمرگی ها دید. گرچه در ابتدا فضای شعر محدود است، اما به تدریج شاعر در نقد اجتماع فعال تر می شود .

ای خدای بزرگ

که توی آشپزخانه هم هستی

و روی جلدهای قرص‌های مرا می‌خوانی

لطفا کمی آن طرف تر !

باید همه ی این ظرف ها را آب بکشم

و همین طور که دارم با تو حرف می زنم

به فکر غذای ظهر هم باشم (صفحه‌ی۷)

 با اینکه اکثر سطرهای شعر نشان از روزمرگی یک زن ایرانی دارد، اما شاعر می تواند علیه این روزمرگی اعتراض کند به خصوص وقتی که اسم خدا را می آورد و در انتها ی شعر می نویسد« لطفا پایت را بردار /می خواهم تی بکشم» خدا برای شاعر نماد مردانه است، نماد  نماینده های جامعه ای که او را تنها به محیط داخل خانه و فضای خانگی محدود کرده اند ، شاعر نشان می دهد که از این وضعیت را ضی نیست ، آن را به چالش می کشد.

 چشم داشتی !

ای خدای بزرگ که توی آشپزخانه ام نشسته ای

حالا یک زن کاملم

چیزی توی جیبهایم پنهان نمی کنم

کیفم روی میز باز مانده است

هر هشت ساعت یک آرام بخش می خورم

و به دکترم قول داده ام زیاد فکر نکنم

لطفا پایت را بردار

می خواهم تی بکشم! (صفحه ی ۸)

زبان شاعر ساده و روایی است ؛این تصویر سازی های روایی با موضوعات اجتماعی و سیاسی است که به نوعی ارجاع شاعر به محیط حقیقی دارد . سبک اعتراضی شاعر درگیر موقعیت زمانی و یا مکانی خاصی نیست و صرفا زبان ساده را برای این منظور انتخاب کرده است.

 صورت هایمان را برگردانیم

از دوربین هایی که مال ما نیستند

و از خون هایمان که فواره می زند

عکس برداریم!

 بسامد کلمات در بیشتر شعرها گسترده نیستند، اما از در عین حال تکرار کلمات فضای تکراری به شعر نبخشیده است ، گاهی شاعر از تکرار کلمات منظور خاصی را پیگیری کرده است؛ مثلا در این شعر کلمه ی چهارشنبه که در ارتباط با چهارخانه است ، ارتباط معنایی میان کلمات توانسته است تکرار کلمات را عادی نکند و فضای متفاوتی را در شعر بسازد.

 می توانستم توی دایر ه ها چرخ بزنم

انگشتم را توی حلقه های دود فرو ببرم

با چهارشنبه و تو

عکس های یادگاری بگیرم (صفحه ی ۱۲)

 عدم علاقه ی شاعر به تکرار روایت ها کاملا در شعرها مشخص است ، به نظر می رسد که فرار شاعر از کلیشه های عادی جنسیتی درشعر از طریق  تغییر در فرم طبیعی کارکردهای کلمات صورت گرفته است ، مثلا در امتداد زن هایی که توی کوچه عاشق می شوند . چرخش شاعر از تکرار یک کلیشه و برعکس بازسازی آن به نفع زن از تکنیک های خوب شاعر است.

 عاشق ات شده ام

درست مثل این که زمین

تنها در تو راه برود

و مردهای دیگر

تنها راه بروند

در امتداد زن هایی

که توی کوچه

عاشق ات می شوند  (صفحه ی۱۵)

 شاعر به روایتهای کلیشه ای و جنسیتی علیه زنان اعتراض می کند ، با این که در سطح شاعر ممکن است اینگونه به نظرآید که شاعر تسلیم فضاسازی مردسالاری شده است ،اما وقتی شاعر می گوید:   که دکمه هایش می خواهد باز شود چرخش ا و از این روایتهای کلیشه ای است. .

 من اما همیشه توی لباسی هستم

که دکمه هایش را

دوخته ای روی پوست تنم

و دلش می خواهد بازشود (صفحه ی ۱۵)

تصویر سازی شاعر از زن ، درگیر تضاد در سطح است ، گاهی شاعر از زن بودن شکوه می کند ، گاهی برایش به نوعی ارزش گذاری و توجه به تن زنان است . اما در عمق این شعر می توان  سبک اعتراضی شاعر را بیشتر رؤیت کرد ، سرگردان بودن نه خصیصه ی زنانه؛ بلکه به نوعی بازتاب رفتارهای جامعه در تجارب شاعر است:  .

 سرگردانم

درست مثل این که زنم

درست مثل این که مادری غمگین هم هستم

و گریه هایم را قورت می دهم

از ترس دخترم!  (صفحه ی ۱۸)

ناهید عرجونی ‏

ناهید عرجونی ‏

 در عین حال شاعر به رفتارهای کلیشه شده اعتراض هم می کند ، اما در عین حال ارتباط معنایی میان سرگردانی و سرد شدن قهوه دارد که در عمق رفتارهای اجتماعی می توان دلیل این رفتارها دید ، در عین حال استراتژی شاعر نه استفاده ی کلیشه ای از کلمات و نه استفاده ی رادیکالی از تن زنانه است ، این نوع روایت سازی ساده می تواند شاعر را در انتقال معنی به مخاطبش یاری دهد . نگاه شاعر درگیر خاطره های شاعر از خاطرات کودکی هم است، حس ملی گرایه که بر خلاف باور عام و زنانه است را می توان در شعرها دید .درشعری مثل شعر اردوگاه ، که نفرت شاعر از جنگ و نیستی را نشان می دهد، مبارزه ی شاعر در رویدادهای ملی گرایانه به نوعی اقتدار حضور زنانه ی او است ، شاعر صلح طلب است ، صلحی که همراه بازتن زنانه ی او به ارمغان آورده می شود و هویت می گیرد . نگاه شاعر به جنگ و صلح از یک نگاه مردانه نشأت نگرفته، بلکه در عین حال که از کلماتی که بار جنسیتی زنانه دارند، بهره برده است می تواند این دید جنسیتی خود را گسترش دهد   و از آن برای حضور و مشارکت فعال خود در نقد رویدادهای سیاسی استفاده کند . ادغام زنانگی مثل موهای شاعربا خون ، جنگ و سیاستمدارها. شاعر نشان می دهد که تن زنانه از جنگ بیزار است :

من حتا پیش خودم فکر می کردم

حتما توی کله ی خانم مدیر

گچ ریخته اند

که می گوید

جنگ غنیمت است

و موهای ما به دشمن کمک می کند (صفحه ی ۳۸)

 در این شعر می توان مبارزه ی شاعر با کلیشه های مذهبی را دید در بسیاری از اشعار ، شاعر زبان غیر مستقیم و ارجاعاتی را به کار برده است که برعکس عمل می کنند یعنی در عین حال که در ظاهر تایید کننده ی رفتارهای مردسالاری هستند؛ اما در باطن به نوعی علیه آنها اعتراض می کند .

تو پیامبری

و من ناگزیر

زیباترین دختران قبیله ! (صفحه ی ۲۶)

 کلمات در اکثر اشعار بار جنسیتی دارند ، دادن بار جنسیتی در بسیاری از موارد عکس خود عمل می کند یعنی استراتژی شاعر است که با بر عکس کرد یک رویکرد جنسیتی می تواند علیه آن اعتراض کند ، در عین حال دادن بار جنسیتی شاعر را توانا ساخته است تا اکثر سطرها جنسیت زنانه ی خود را نشان دهد .

 مگر یک مرد

چه قدر می تواند

راست بگوید؟ (صفحه ی ۳۰)

  یکی از ویژگی های اصلی اشعار این مجموعه ، زنانه بودن کلا م حتی در مواجه با رویدادهای طبیعی است .  یعنی شاعر در مواجه با رویدادهای طبیعی مثل مرگ تبدیل به یک عنصر منفعل نمی شود؛ بلکه حتی در مواجه با این رویدادها قادر است از تن زنانه ی خود بهره برد.  از سوی دیگرنقد شاعر بیشتر از جنگ است ، توجه شاعر به رویکردهای ملی گرایانه و در عین حال به نوعی مشارکت او دراین گفتمان هاست که با استفاده از ادغام روایتهای گوناگون کلامی و زبانی صورت گرفته است، در عین حال این  روایتها ساده اند و می توانند به سادگی با مخاطب خود ارتباط برقرار کنند .

 ازتیر خاموش مرگ بدم می آید

از روزنامه های دست به عصا هم

و از لبخند رئیس جمهورهای جنگ (صفحه ی ۴۲)

 شاعر با تن زنانه ی خود از جنگ انتقاد می کند و در این شعر به صراحت می گوید که او نیست که جنگ را علم کرده است . ادغام جنگ ، روایتهای اجتماعی مثل بوسه های ممنوع، عاشقی دردوران دبیرستان نشان از حضور فعال شاعر برای بیان رویدادها ی متفاوت جامعه اش می دهد.

 من نیستم این زن که جنگ را علم کرده است  نخندد  (صفحه ی ۴۴)

 اما شاعر در ازدحام خاطراتش به نوعی در جستجوی ناجی است ، با این حال به کار بردن خاطرات ممنوعه در شعر و ادغام آن با روایتهای مذهبی و بنای از نو تلاش شاعر برای بیان مشخص تر هویت زنانه ی خود است ، اما شاعر به نوعی به دنبال آشتی دادن مذهب ، سنت ، و حتی شکاف های جنسیتی است که تجربه اش کرده است به خصوص وقتی در این شعر می گوید:

 با من به مدرسه بیا

به خیابا ن هایی که نمی شود خندید

و دست هایت را به من بده تا نترسم از ازدحام این همه

غربت

ا ز مقنعه

و اینکه دروغ را توی مدرسه درس می دهند !(صفحه ی ۴۴)

 در این شعرها ، شاعر به محدودیتهای تن زنانه اعتراض می کند ، این اعتراض نه از طریق بیان عادی بلکه بیان رمزگونه و سمبلیکی است؛ مثلا درخت که نماد باروری است ، شاعر می تواند با استفاده از نمادها، ظرفیتهای شعری خو د را بالا ببرد  تا دربازسازی هویت زنانه اش موفق باشد.

 آخر به چه درد می خورد این درخت که دختر نیست حتی توی

حافظه ی خودش (صفحه ی ۵۴)

 اعتراض شاعر به تن زنانه و روایتهای موجود در آن و در عین حال ازعام آن با مسائل سیاسی مثل جنگ ، درعین حال در بعضی از شعرها خواننده میان دوگانگی زن و مرد و ادغام روایتها درگیر می شود. ملی گرایی با جغرافیای بومی در شعر شاعر آمیخته است. استفاده از کلماتی مثل مریوان وحلبچه اشاره به یک موقعیت و یا رویداد تاریخی دارد که  شاعر آن ها را با روایتهای زنانه ی خود ادغام کرده است . مثلا در این شعر مرز ، زن و مریوان و بعد سربازها :

 از هرکجا که بیایی

به مرز می رسی

از مریوان و موهای خیس من

تا دکمه های یکه بسته ام

وباز نمی شود

سر صحبت ام

با سربازهایی که شب

خواب های درهم ستاره و زن را

پنهان می کنند در پوتین هایشان (صفحه ی ۷۴)

 شاعر انچنان درگیر تصویرسازی از جنگ است که حتی روایتهای عاشقانه ی شاعر هم درگیر این تصویر سازی هست تلاش شاعر به نوعی آوردن تصویر صلح با تن زنانه و در عین حال توجه به عشق به جای جنگ است . این که زنان نمایندگان صلح هستد را می توان در اشعار ناهید عرجونی به خوبی مشاهده کرد، شاعر درعین نگهداشتن هویت زنانه ی خود توانسته است گفتمان های غالب مردسالاری را به چالش بکشد و در این کار در این مجموعه به خوبی عمل کرده است.

جنگ و صلح در چهار سطر

 

 مراد اعظمی

شعرعرجونی، طغیان حاشیەهاست، علیە متن. طغیانی نجیبانە و صمیمی و لطیف.  ضرباهنگ های پیداو پنهان زنانگی، کمینە بودن، دوزبانگی ، حاشیە و مرزنشینی،...، دم و بازدم های پیاپی لحن و گفتمان اویند، سادە و سهل،اما ممتنع. گریزان از عبوسیت و طمطراق ها و پیچش های فضل فروشانە، چنانکە خود جسورانە عیان می گوید :

" می خواهم برایت شعر بخوانم

بە همین سادگی کە چای می خوریم و حرف می زنیم "(کسی از شنبەهایمان عکس نمی گیرد/ ص ٧٥)

 

کشف و استخراج  توانش های شاعرانگی زبان محاورە و کاربست شاعرانەهای نهان زبان روزمرە، خط سیریست کە عرجونی پیمودە است، همچون سلفش فروغ فرخزاد و... . هنجارگریزی زبان این شاعر، نە در سطح واژە و نە جملە و یا در هم شکستن فرمیک یا دستوری زبان، بلکە در بدیع و تاویل پذیربودن تصاویر و تعابیر شعری اوست، و نیز در ایجاز خاص وانسجام و درهم تنیدگی اجزا و گاە ساختار مستحکم اشعارش.

زنانگی زبان عرجونی با ظرافتی خاص،  بیشتر در زیر لایەهای تصاویرش مستتر است تا کە در سطوح کلامی و واژگانی جاری. همزمان سرشار از دغدغەهای خودآگاهانە و ناخودآگاهانەی هویت است از هر نوع، خواە ملی و خواە جنسیتی. نبض جهندەی کمینگی، حاشیە و مرزنشینی، و... خون گرم هویت را زندەتر از اینگونە کە دراین متن، کجا می توان بە زیر سر پنجەهای خوانش، لمس نمود:

 

" از هرکجا کە بیایی

بە من می رسی

از مریوان و موهای خیس من

تا دکمەهایی کە بستەام

و بازنمی شود

سر صحبت ام

با سربازهایی کە شب

خواب های در هم ستارە و زن را

پنهان می کنند توی پوتین های شان

و صبح

سیگار و مرز را

با دلهرە می کشانند بە برج نگهبانی

نگاە کن

نشانەام دودی است

کە از انگشت اشارەی سرباز مردەای بلند می شود "(سیگار و مرز/ ٧٣ و ٧٤)

 

 

از میان سی و چهار قطعە شعری کە در متن دفتر شعر(کسی از شنبەهایمان عکس نمی گیرد) جا خوش کردەاند، من بە قطعەای حاشیەنشین و برون از متن، برای نقدو بحث و فحص دل بستم. شاید تحت تاثیردیدگاە خاص عرجونی در اشعارش، نزد منتقد نیز حاشیە بر متن چیرە گشتە. قطعەای درحاشیەماندە و بە ظاهر ناقص و کوتاە دردرگاە ورودی دفتر، متن برگزیدەی من است جهت نقدو تحلیلی ساختارگرایانە، شاید!.

 وشاید تمهید بە غایت سادە و، در حد کمال کارآمد این قطعە، و چرخش عجیب روایت بر مدار تکواژەای ،... و نیزعمق فاجعە مجابم کردە تا برگزینمش:

 

" من داشتم مندلیف را حفظ  می کردم

کە سرب

همکلاسی ام را

ازدوچرخە بەجدول کشاند "(کسی از شنبەهایمان عکس نمی گیرد/ ابتدای دفتر)

 

گزارەای سرشار از فضای معصومانەی دانش آموزی،وحامل دو کنش. مبتدایی شامل یک موقعیت بغایت آرام، وخبری آبستنحادثە. من این قطعە را- شاید علی رغم نظر آفرینندەاش- چون متنی کامل و منسجم می بینم. متنی ایستادە بر پنج پایەی (مندلیف، سرب، همکلاسی، دوچرخە، جدول)، و همەی اجزا بە هم آمدە بر مدار واژەی سنگین وبجاو بهنگامسرب. ضربان طپندەی متن، دراین واژە در طپش است و، حیاتشبدان وابستە.سهم عمدەای از شعریت قطعە بە همین واژە سپردە شدە است.در واقع انتخاب و جایگزینی آن، تمهیدی سادە و در عین حال هوشمندانە و کارآمد و موثر، ونیزتکان دهندە است.

بر مدار محور جانشینی سوسوری، بسادگی با جایگزینی واژەای دیگر بجای سرب، انتخاب هوشمندانە و کاراکتر محوری آن را بهتر در می یابیم. ولی کدام واژە و بر اساس چە منطقی می تواند در این محور جایگزین سرب گردد؟ ظاهرا پیش از این اقدام، نیاز است خط روایتی شعر را دریابیم.

١.کنش موقعیت : من داشتم مندلیف(جدول تناوبی عناصر شیمیایی) را حفظ می کردم.(تعادل متن)

٢.کنش حادثە : کە(حکایت از ناگهانی بودن حادثە) سرب،همکلاسیم را از دوچرخە بە جدول کشاند.(برهم خوردن تعادل متن)

آشناترین دالی کە ناگهان بتواند همکلاسی را از روی دوچرخە بە زیر و تا بەجدول کنار خیابان بکشاند، و نیزدر مدار جانشینی جایگزین سرب نیز شود، می تواند، بر پایەی منطق مجاز، گلولە باشد. چگونە است شاعر بجای سرب گلولە بکار نبردە؟ ما این کار را انجام می دهیم، تا فرجامش را دریابیم:

" من داشتم مندلیف را حفظ می کردم

کە ' گلولە'

همکلاسیم را

از دوچرخە بە جدول کشاند "

این قطعەی منتقد ساختە را، با قطعەی اصلی بار دیگر برآورد کنید. با این جایگزینی سادە،بخش بزرگی از ایهام، مجازو انسجام متن از کف رفتە است. چراییش را در پیگیری خوانش بهتر در خواهیم یافت، اما عجالتا همین بس کە، واژەی عریان وبی رحم گلولە، نە با مندلیف در مصرع آغازین نسبتی دارد، و نە با جدول انتهای متن سنخیتی. با این جایگزینی سادە، بە ناگاە گویی چفت و بست اندام و ساختار متن از هم گسستە شدە و فرو می ریزد. ثقل گاە متن، دیگر وجود ندارد، و آنچە می ماند، گزارەایست خبری و بس.

حال گاە آن است تا خوانشمان را بە سویی پی بگیریم، کە ادعای ایهام و انسجام و ایجاز متن را دریابیم.

 

واژەی سرب، بە قرینەی مندلیف، جدول و حادثەی از دوچرخە بە زیر افتادن همکلاسی، و نیز جدول،باز بە قرینەی مندلیف، و همکلاسی و همان حادثە، در متن دلالتهای زیر را بخود می پذیرند:

سرب ßعنصری شیمیایی در جدول مندلیف

سربß مجازا بە جای گلولە نشستە

جدولßماهیتا با مندلیف مرتبط بودە و باهم جدول تناوبی عناصر شیمیایی را می سازند

جدولßمجازا جوب کنار خیابان

 

بە قرینە مندلیفدر مصرع ابتدایی، و جدول در مصرع آخر، و بە شیوەی مجاز همنشینی، جایگزینی سرب بە جای گلولە، این چند خط ، بەشعر بدل گشتە است، بە متن شعری کوتاە و اثرگذار و منسجم. و چرا منسجم؟

واژەی سرب، همانگونە کە بە شیوەی فرمیک و دیداری، در ثقل گاە متن نشستە است، بە لحاظ ساختاری نیز، دو سوی متن را در کنار هم نگە داشتە، و تعادل آنرا حفظ کردە است:

 

من داشتم مندلیف را حفظ می کردم کە

سرب

همکلاسی ام راازدوچرخەبەجدول کشاند

 

از یک سو، بر طریق مجاز، همچون عنصری از عناصر جدول تناوبی مندلیف، بە جهان معصومانە و آرام و سرشار از ثبات و تعادل قبل از فاجعە می پیوندد، و از سوی دیگر، همچون آغازگر حادثە، با کنش از دوچرخە بە جدول کشاندن همکلاسی، بە مجازی تبدیل می گردد جایگزین گلولە، کە نە تنها بە شق دوم متن متصل می گردد، کە خود خالق آن جهان بی ثبات و ناآرام و فاجعە گون می گردد.

ملاحظە می کنید کە، این چند خط سادەو بی آلایش، فارغ از هر هنجارشکنی واژگانی و دستوری، تنها بە مدد انتخاب و جایگزینی، و همنشینی هوشمندانە و ظریف، بە جای ناگفتەهایی می نشینند، کە گفتنشان، متن را بە سوی نوشتاری خبری و شعارگونە سوق می داد. ناگفتەهایی چون، درس و مشق و مدرسە و...، و گلولە و زخم و خون و سقوط ، و شاید مرگ. از این زیباتر آیا می شد در رسای صلح ودوستی، ومذمت جنگ و خونریزی شعری سرود، چنین کوتاە و منسجم و اثرگذارو عمیق؟

 

 

 

مراد اعظمی

اشنویە فروردین1392



از آن همه       

پلاک برگشت خورده ی غمگین   

سیگارهای پیاپی به تو رسید 

سردرد های همیشگی به من   

واین وطن   

باری به هر جهت   

رنج می کشد



http://panjeei.blogfa.com/


    سرد مي شود نيامدنت!

 

                نگاهي به شعر ناهيد عرجوني

 

                نوشته :علي الفتي/ اسفند91،بيستون (منبع روزنامه ی آرمان)

 

1

ناهيد عرجوني از آن دست شاعران كرد زباني است  كه شعرش از جنبه هاي مختلفي قابل اهميت است او رفته رفته به جمع شاعران پيشكسوت وباتجربه شعر آوانگارد فارسي مي پيوندد. او به اتفاق ناهيد كبيري ،ثريا كهريزي،آفاق شوهاني،مريم هوله،آذركتابي و ... از معدود شاعران موفق كرد زباني هستند كه به زبان فارسي مي نويسند والبته كتاب اشتراكي مريم هوله وفرياد شيري به زبان كردي نيز مدنظر نويسنده مي باشد . عرجوني را درشعر فارسي بيشتر با اشعار پراكنده اش در مجلات مي شناسند و شعر معروف (خداي آشپزخانه ) او نمونه موفق وقابل قبولي براي معرفي او به شعر فارسي بود.

 

2

ناهيد عرجوني در شعرش سيري صعودي دارد ، بانگاهي اجمالي به كارنامه شعري او و اولين اثرش (اينجا منحني ها حرف مي زنند) متوجه مي شويم او به دور از رمانس نويسي و با توسل به فضاهاي عيني و واقعي زندگي سعي در ايجاد تصاوير شاعرانه دارد .نگاه انتقادي او ازآن كتاب آغاز مي شود وبا سوالاتي ذهني بربسياري از نگاههاي اقتدارگرايانه وتعصبات مي تازد. در شعر عرجوني آه وناله هاي مونث كمتر جلوه دارد وتنها در ارائه ي گلايه هاي انساني منهاي جنسيت خلاصه مي شود .زنانگي در اشعار او وسيع تر از سايرين است شعر او از كف آشپزخانه شروع مي شود تا مي رسد به قرصهايي آرام بخش درپايان روز وابتداي شب .شعر عرجوني شعري زنده وپوياست درآن حسرت گذشته،دشواري حال وترس آينده موجود است .شعر عرجوني محصول طبيعي زندگي عادي است . شاعر كردستاني ريشه اي وپايه اي باشعر برخورد مي كند و به تدريج  تجارب وديدگاههاي خود را در شعر پياده مي كند :

 كسي از شنبه ها يمان عكس نمي گيرد /از نگاه هاي شرقي مان در غروب اردوگاه /و زن هايي كه مي دانند وطن آواز مرده اي ست كه برنمي گردد! /ما شناسنامه هايمان را برداشته ايم /با ترس هايمان كه بزرگ ترند! /كسي از ما با چشم هاي بادامي اش گريه مي كند /كسي از ما با چشم هاي درشت /من با چشم هاي جنگ زده ام /پرت مي شوم به حاشيه ي خبرها /وفكر مي كنم شيمياي شده اند شعرهاي ام /وحنجره اي كه با آن بغض مي كنم /مرا به دريا بيا ندازيد /مي خواهم خوراك كوسه ها بشود صبوري ام/وتصويرهايي از حلبچه /كه خوراك روزنامه هاي وطنم شد!  /حالا ما  /به تمام زبان هاي زنده ي دنيا /گريه مي كنيم .... /مرا به دريا بياندازيد /مي خواهم با ماهي سياه كوچكي كه توي كودكي ام بود /حرف بزنم!

3

ناهيد عرجوني شاعري معناگراست ؟!

شعر عرجوني از مولفه هاي مشخص ومهمي برخورداراست.مرگ،جنگ،اعتراض اجتماعي،عشق ونوستالژي تشكيل دهنده اغلب اشعار اويند .اودر ايجاد معناهاي غير استعاري شاعري چيره دست است او به زباني ساده وگفتاري شعر مي نويسد جملاتي غافلگير كننده كه هركدام مي تواند تيتر مهم روزنامه اي باشد او درخيلي جاها شعري ژورنال دارد وخلاقيت اش را در خلق معنا مي بيند . نگارنده به عنوان يكي از منتقدين جريان ساده نويسي در شعر فارسي به خيلي از اشعار ساده ايراد گرفته ومي گيرم وساده نويسي را با سهل انگاري يكي نمي دانم به نظر من آن گروه افرادي ساده انديش ،رمانتيك وداراي درك ضعيفي از هنر وشعر مي باشند وضعفشان را در لواي نوشتن به زبان ساده پوشش مي دهند درصورتي كه زبان فارسي با تجربه هاي زبان سهل وممتنع غريبه نبوده واز روزگار سعدي تاكنون نيز اين تجربه ادامه دارد . شعر ناهيد عرجوني نمونه صحيح واستاندارد شعر سهل وممتنع در شعر امروز فارسي است ومي توان آن را در زمره شعر زنده وپوياي فارسي پنداشت:

دوچرخه را كه از تو  گرفتند/ به جايش تفنگ دادندوپلاكي كه گم ات نكنند  /عروسك را كه از من /به جايش زخم هايي كه خوب نمي شود /خوب نمي شوم/برايم توت فرنگي بياور /وسيزده سالگي /وقسم مي خورم كه  دوستت دارم هايي را /كه  نمي شكنم!/حالا تو روي آب مي خندي /روي شانزده سالگي ولب هايي  كه شهيد  شده اند/ وشهيد يعني كسي كه  برنمي گردد!

جنگ در شعرفارسي بيشتر ادبيات مردسالارانه اي داشته  ودارد وبا ارزش گذاريهاي كه از آن گرديده است هنوز نتوانسته است واقعيت طبيعي خود را نشان دهد دو طيف به شعر جنگ درايران پرداخته اند گروهي كه از جنگ به عنوان دفاع مقدس وگروه ديگرعليه آن ديدگاه اما در اين ميان شاعراني معدود خط سومي را ايجا نمودند كه مي توان به بعضي از اشعار بهزاد زرين پور در دهه هفتاد اشاره كرد اما با جرات مي توان گفت اشعار ناهيد عرجوني در حوزه جنگ در دهه هشتان نوبر .متفاوت است مخصوصا كه شاعر آن زني باشد ديگر ميانسال كه تصاوير گذشته همچون فيلمي درمقابل ديدگانش پخش مي شود شعر زير را بخوانيد: جنگ تمام  نشده است هنوز /همرزمانت كه مانده اند/بايد براي زنده ماندشان/عذر بياورند/از كوچه اي به نام تو /بايد/طوري عبور كنم كه مادرت/ دست هايم را نبيند/دردست دخترم 

شعر مذكور نمونه بارزي از حادثه و تاثير منفي جنگ در جامعه ماست زني كه دراين شعر سخن مي گويد نمونه اي از زن جنگزده ايراني است كه تاثيرات آن را پس از چند دهه هرروز بيشتر دروجود خود مي بيند (جنگي كه تمام نشده است،همرزماني كه زنده مانده اند،كوچه اي با نام شهيدي كه مثل هرانساني ديگر زندگي خصوصي داشته است، مادرشهيدي كه تازنده است  آزار مي بيندو زني كه بايد زندگي مي كرد و . . .  به نظر من اشعار جنگي عرجوني اشعاري پيشنهاد دهنده و تحليل هايي جامعه شناختي را در خود نهفته دارند او به شعر جنگ درايران خدمت شاياني كرده است بواسطه زن بودن وبي طرف بودن اش.

4

زبان شعر ناهيد عرجوني  

در زبان شعر ناهيد عرجوني برخلاف معنايش اتفاق مهمي روي نمي دهد واين مسئله مي تواند آسيبي جدي براي شعر او باشد زبان ومعنا مكمل همديگرند از خوانش اشعار عرجوني چنين برداشت مي شود كه پرداختن به مقوله زبان مي توانست كمك شاياني به شعرش نمايد .در خيلي جاها عرجوني جمله بندي هاي سست وافعال ضعيفي را درشعر جاي مي دهد واين مسئله مي تواند برگرفته از عدم ويرايش وبازخواني شاعر از اشعارش باشد هرچند كه او با اين سهل انگاري نيز توانسته است اشعار خوبي را به مخاطب ارائه دهد

به بهانه هاي كوچك هم شده /نام مراببر/به رهگذران بگو/هنوز نام اين خيابان ناهيد است/از بچه ها بپرس/بزرگترين رودخانه دنيا/بلند ترين نقطه ي جهان/نزديكترين ستاره به ماه/بگو كه ناهيد است/به بهانه هاي كوچك تر هم/نگذار ازدحام وخستگي وليست هاي خريد/مراازيادت ببرد.


ما راه می رفتیم و می خندیدیم
ما فقط ده ساله بودیم
و"سر جوخه "اسمی بود
که ریسه می رفتیم
ما چه می دانستیم
روبروی همین اسم
جویبارهای کوچکی از خون
به راه می افتند!


....
....
....
یکی از ما گفت" تیر خلاص"
از پسرها بود
هیچکداممان

نخندیدیم

خنده دار نبود

اصلا  زشت بود این بازی!!............




یک تار از موهایم را بردار
با خودت ببر
به هر شهر که می رسی
دری باز می شود به رویت
با هر کس حرف می زنی
روسریم تاب می خورد
هر زنی که عاشقت بشود
گونه های من گل می اندازد
ومنتشر می شوم
توی تمام ایستگاه های جهان!

کسی از شنبه هایمان عکس نمی گیرد

ناهید عرجونی


برایم مرا ببوس

ولباس گرم بفرست

می گویند زمستان سختی در راه است!

دلم برایت تنگ می شود


دلم برایت تنگ می شود

وقتی قرار است جنگ

به خاور میانه کشیده شود

کشیده شود به انگشت های تو

به موهای عاشقم

وقرارگاه کوچکی

که چهارشنبه است!


وترجمه ی این شعر از مترجم توانای کورد آقای ناصر حسامی:


غەریبیت دەکەم
ئەوکاتی دەڵێن شەڕ
دەگاتە ڕۆژهەڵاتی ناوەڕاست
دەگاتە سەرپەنجەکانی تۆ
دەگاتە قژی عاشقم و
ئەو ژوانگە بچووکەی
کە چوارشەممەیە


"آوازهایی کوچک برای ده سالگی ام"



ما راه می رفتیم و می خندیدیم
ما فقط ده ساله بودیم
و"سر جوخه "اسمی بود
که ریسه می رفتیم
ما چه می دانستیم
روبروی همین اسم
جویبارهای کوچکی از خون
به راه می افتند!
....
....
....
یکی از ما گفت" تیر خلاص"
از پسرها بود
هیچکداممان نخندیدیم
خنده دار نبود
اصلا
زشت بود این بازی!!

همه جا نوشته بودم برگرد!

اين ميز چقدر اينجاست!



مي نشيني
روبروي اين باران
كه بند نمي شود
يك بند حرف مي زني
از كتاب هايي كه نخوانده ام
خبرهايي كه مي ترسم
واين ميز چقدر اينجاست!

گفتم اين عكس آنقدر

توي آلبوم مانده

كه حرف نمي زند




از دو –شنبه پيش

پيرتر شده كلاغي كه گفت
روسري ات را
محكم كن خانم
مي ترسم  حرام  شوي
از دو-شنبه پيش فواره مي روم
واين حوض كوچك
سر به سرم مي گذارد



به خانه مي رسم

روسري اَم گم مي شود
كاش دستهايت را آورده بودم

پیراهنم لیمو گرفته است

شب است

تو نشسته ای توی خانه ی خودت وسیگار می کشی

من پای سینگ ایستاده ام وظرف ها را آب می کشم

 

نه

ما نیستیم

پاک می کنم تو را

سیگاررا

وظرف ها را رها می کنم میان فضا

.

.

تو خوابیده ای

با یک درخت که میوه نمی دهد

دراز کشیده ام رو به پنجره

پیراهنم لیمو گرفته است

.

.

.

تن    های     ام



روز می شود

غریب ترین  گناه منی

من روزه ی سکوت گرفته ام  

 

باید  این مسیح حرف بزند!

با مرگ کنار نمی آیم

خوب نمی شود

من از زخمی حرف می زنم که توی سینه ام ریشه کرده است

 

حالا لباس های مردانه ات را می پوشم وخودم را در آغوش می گیرم

با دست هایی که نداری  

وعطرت که مثل صورت مرده پریده است

 

به لباس هایم نگاه کن

پیر شده اند در عرض این دوسال

در عرض کوچه ای که مسیر آمدنت بود

 

باید برای مرگ فکری بکنم

که گریه نباشد

زنی نباشم با  لباس های غمگین

وزخمی که خوب نمی شود

 

با مرگ کنار نمی آیم

کنار نمی آیم

 نمی آیم

اگر چه بخندد به دست های لاغرم

یا برایم شکلک در بیاورد که بخندم !

 

پیراهنت را اطو کرده ام

کفشهایت را واکس

گوشی ات را شارژ

اتاق ات را گرد گیری کرده ام

از دو سال وچند روزی که نبودی

 

دو سال 

 زمان زیادی نیست عزیزم!

گفته بودم که زود می گذرد

درست مثل سربازی ات

که سخت بود ولی گذشت

وتو بر گشتی

با گردنی لاغر

وموهایی تراشیده

 

دو سال

زمان زیادی نیست

مثل مردنت که سخت است

اما تو بر می گردی

وموهایت دوباره می روید!

ورنگ هایی که بر می گردند به جسم خسته ات

که این همه راه را آمده است

که برگردد!

برای رضا که بیست وسوم مرداد دو ساله می شود نیامدنش...




صدايت كه مي كنم

پرنده  مي ايستد در هوا

كسي توي لباس هايم تحليل مي رود

ودستمال غمگين اش را مي گذارد توي جيب باراني ام

كسي كه از آغوش هاي باز

تنها تو را به ياد مي آورد

از لب هاي بسته

 تنها تو

مي توانستم با كوه وآيينه وبرف آشتي كنم اما

من لابلا ي ملافه هاي گلدار وگل هايي كه به آب دادي

خودم را

به خواب زده ام

در اين روزهايي كه  يك ريز پنج شنبه اند

به خودم مي گويم صبور باش

به چين هاي پيشاني ام

به لباس هاي سياه

صبور باش عزيزم

روي پاشنه ي كفش هاي خودت  بايست

وبدان  در هميشه روي  يك پاشنه نمي چرخد

 

از در در آمدي

مي خواهم دروغ بگويم

دروغ بگويم وبخندم

از در در آمدي

ومرگ رفته است  تا برايمان چاي بياورد

ما تنها هستيم

براي موهايت شانه مي شوند انگشت هايم

تو مي خندي

لب هايت زنده است ومي خندي

مرگ يادش مي رود كه برگردد

او مي داند

ما چاي نمي خواهيم

تنها هرم  نفس هاي تو كافي است

واين كه  من خواهرت هستم  

و موهايت را سپرده  اي به انگشت هاي عاشق ام

مي خواهم بلند بلند بگويم

رضا جان همينجا بمان

هوا سرد است وجاده ها خيس اند

 وزبانم لال مرگ  ساده نيست !

.

.

.

صدايت كه مي كنم

باد شانه هايش را تكان مي دهد

و چاي يخ زده است !!



لیلای پاییز

http://ayeneye-eshgh.blogfa.com/cat-88.aspx

بايد خدا آن طرف تر از اين شعر بايستد!

 

 

 

از هر كجا كه بيايي

به مرز مي رسي

از مريوان وموهاي خيس من

تا دكمه هايي كه بسته ام

وباز نمي شود

سر صحبت ام

با سربازهايي كه شب

خواب هاي درهم ستاره و  زن را

پنهان مي كنند توي پوتين هايشان

وصبح

سيگار ومرز را

با دلهره مي كشانند به  برج نگهباني

 

نگاه كن

نشانه ام دودي است

كه از انگشت اشاره ي سرباز مرده اي بلند مي شود

 

آسمان را ببند

بايد خدا آن طرف تر از اين شعر بايستد!

سرد مي شود نيامدنت!

 
به دست هايم شك نكن
به عاشقانه هايي كه كشيده ام روي پوست تن ات
وبه حرف هايي كه
هراز چند گاهي نمي زنم!
 
من اينجا يك فنجان نيم خورده دارم
يك صندلي كنار بي حوصله گي هايم
وصداهاي زنداني  كه گاه گاه سر مي كشند
از استخوانهايم
از موهايم
سينه ام
وريز ريز مي شوند روي پيراهن غروب
 
گفتي ستاره ها حرف هاي سركشيده ي ماه اند
وماه ها گذشت..........
 
سر گردانم
درست مثل اين كه زن ام 
درست مثل اين كه مادري غمگين هم هستم
وگريه هايم را قورت مي دهم
از ترس دخترم!
 
لبخند مي زنم
انگار دوربين هاي جهان را كاشته اند در مقابلم
لبخند مي زنم ودردي سخت
راه مي كشد توي سينه ام
زهر مي شود توي  اين فنجان
سرد مي شود  نيامدنت!



 نگاه مینو نصرت به شعر"سرد مي شود نيامدنت! سروده ی ناهید عرجونی

در چهار سطر نخستین آنچه بیشتر از هر عنصری خود را به رخ می کشد واژۀ شک است. شاعر درست در نقطۀ تردید است که آغاز به نوشتن می کند. او نه تنها به دستهای خود شک میکند، به عاشقانه ها و هر آنچه پیش تر نماد زندگی بود نیز مشکوک است. سکوت او ابتدای این شعر است ، شعری که از فنجان نیم خورده، صندلی خالی شده و صداهایی که از اعماق جانش بالا می آیند و بمحض اینکه به نوک انگشتانش می رسند بدل به فریاد می شوند. فریاد زندانی هایش، زنانی که از بدو تولد تا اکنون، در هر کوچه یکی از آنها را پشت سر جا نهاده یا سرکوب کرده، در دهلیزهای جانش زندانی کرده است. زن تا لحظه ای که فهمیده نشود زنده است و نفس می کشد حتی اگر به قل و زنجیرش کشانده باشند. او در یکی از ساعاتی که با خیال راحت نشسته ای و فنجانی چای می نوشی ناگهان صدای فریادش بلند می شود و تو را می خواند. او تا لحظه ای که درک نشود نمی میرد. این یک قانون است. هر آنچه سرکوب می شود روزی در جایی که فکرش را هم نمی کنیم ظاهر می شود و مانند خوره می افتد به جان صاحبش.

«گفتی ستاره ها حرف های سرکشیدۀ ماه اند» . ماه تمام حرف های خود را در طول شب می زند و ستاره ها گواه اویند. اما اینجا ستاره ها بدل به ناگفته های ماه می شوند و ماه تجلی صورتی زنانه پیدا می کند که ناگهان بدل به گاهشمار تقویمی می شود « و ماه ها گذشت .... » . دگرگونی ماه از منظری زنانه به گاه شمار، تقویمی که آن نیز زن را همانند خود زن که خودش را، پشت سر جا می گذارد.
اینک نوبت سرگردانی ست. سرگردانی حسی است که اجازه نمی دهد آدمی خود را در نقطه ای دلخواه تثبیت کند. او میان صورتک ها و زن هایی که شکوه می کنند و فریاد می کشند بهت زده و سرگردان مانده است و مانند کسی که از خوابی هزاران ساله بر خاسته ، این سرگردانی را منتسب به زن، مادر می کند. چنین به نظر می رسد که سرگردانی مختص زنان و مادرانی است که دخترانی دارند و از فرط نگرانی نسبت به دختران خود مدام گریه هاشان را قورت می دهند؟ یا نه!
ما با زنی روبرو هستیم که بی انکه بخواهد ناگهان خود را در جایگاه زن به عنوان همسر یک مرد و مادر به عنوان زنی که دختری دارد باز می یابد، تعهدی ناخواسته و تحمیلی؟


اینک حرف های سرکشیده ای که تا نیمۀ فنجان نشست کرده اند با تظاهر خیالی مقابل دوربین هایی که هم به واقع وجود دارند و هم ناشی از توهم هستند جان می گیرند. زن تمام نگاهش معطوف آمدن اوست و پر کردن صندلی خالی و نوشیدن باقیماندۀ محتوای فنجان. و از سوی دیگر ناچار است خود را به آن راه دیگر بزند نقاب لبخند و جذابیت مقابل دیگری بزرگ، در حالیکه سوسوی تیز و سوزندۀ ستاره ها جان را نیش می زنند و درد را تا نقطۀ بی دردی منتشر می کنند. تسلیم به جایگاه تازه ای که از بی عشقی ناشی می شود.

ريحان

 

 

 

با چمدان واشياء ديگري

به خانه ا ت آمدم

شب بود

پيراهنم را كندم از دلتنگي

از روزنامه

تكه هايي را

كه به كار باران و

شيشه ها بيايد

درخت ها گريه مي كردند پشت سرم

باغ هاي نارنج كه تخيل مادرم بود

وهاي هاي باد وروسري

آخرين هق هقي كه شنيدم

 

دلم را كندم از با غچه

كنار ريحان هايي كه جان داشتند هنوز

نشسته بودي

با چمدان

واشياء ديگر

حرف مي زدي.....

مرگ خاموش

 

من مرده ام

توي يكي از همين زندان هاي حاشيه

ونام مردنم را خاموش نوشته اند

حالا دلم مي خواهد به هياهو برگردم

به لب هايت كه نيمه ي زندگي من  بود

ونيم ديگرم شب هاي اين بار شب بخير !

اين بار شب بخير!

شب بخير پرنده ي غمگين

كه بوسه هاي كوچكت را به ملاقات من آوردي

ودست هايت را گذاشتي روي ميله ها

تا خورشيد را نديده نميرم

 

 از تيتر مرگ خاموش  بدم مي آيد

از روزنامه هاي دست به عصا هم

واز لبخند رئيس جمهورهاي جنگ

 

مي خواهم به دست هاي تو برگردم

به غوغاي شب هايي كه كاش صبح نشود

مي خواهم براي خودم يك جفت كفش تخت بگيرم

مي خواهم  شبيه درخت سبز شوم در مسير آمدنت

وحرف هاي تلخ را  پشت گوش بياندازم

جنگ را

روزنامه را 

واين كه خاموش مرده ام !

 

شهيد يعني كسي كه  برنمي گردد!

 

 

دوچرخه را كه از تو  گرفتند

 به جايش تفنگ دادندوپلاكي كه گم ات نكنند 

عروسك را كه از من

به جايش زخم هايي كه خوب نمي شود

خوب نمي شوم

برايم توت فرنگي بياور

وسيزده سالگي

وقسم مي خورم كه  دوستت دارم هايي را

كه  نمي شكنم!

حالا تو روي آب مي خندي

روي شانزده سالگي ولب هايي  كه شهيد  شده اند

 وشهيد يعني كسي كه  برنمي گردد!

توپخانه

 

http://www.shereno.com/post-9457.html

و این كه دروغ را توي مدرسه درس مي دهند

 
 بايد به دبيرستان بروم/ بايد موهايم را بپوشانم از مقنعه /وگناه عشق بچه ها را به گردن بگيرم /به گردن بگيرم بوسه هاي پنهان را /به گردن بگيرم دستهايي را كه معصومانه حرام مي شوند /بايد دختري بشوم كه دوستم داشتي/ اين عكس كه به ديوار چسبيده من نيستم /اين عروس كه بهت زده است /اين گوزن ها كه توي سرم رم كرده اند /من نيستم  اين زن كه جنگ را علم كرده است که   نخندد/ كه نام "مين" زمين گيرش كرده است /گوش كن امين !!/بايد برايت نام مستعار ديگري پيدا كنم / كه پيامبري نباشد در خاك هاي خشك /پيامبري نباشد در چاه /كه پيامبري نباشي كه عاشق من نيست !/بايد به بچه ها بگويم عشق را نگه دارند لاي دندان هايشان /وزنگ هاي تفريح مزمزه اش كنند /ودور از چشم ناظم ها به من چشمك بزنند  /كه مي دانند امين نام مستعار كسي است /كه سالها پيش ديوانه اش بودم /ديوانه ام بودي كه برگشتي به كوچه هاي كودكي ام /كه برگشتي به خشم قبيله اي كه دوستت نداشتند /دوستت داشتم /درست مثل عصرهاي پنج شنبه كه آزاد مي شديم /ومثل نامه هايت كه مهربان بودند /ونام هايت را هر بار عوض مي كردم تا پيامبري نباشي كه گرگ پيراهنش را دريد / تا پيامبري نباشي بر صليب/ اصلا مردي نباشي در خانه هاي دور /مي خواهم همينجا باشي /كنار گوزن هايي كه توي سرم رم كرده اند /كنار حرف هايي كه سرم را باد مي برد /با من به مدرسه بيا /به خيابان هايي كه نمي شود خنديد /ودست هايت را به من بده تا نترسم از ازدحام اين همه غربت /از مقنعه /واين كه دروغ را توي مدرسه درس مي دهند!

نگاهت مي كنم

 

روبرویم بنشین

مي خواهم برايت شعر بخوانم

به همين سادگي كه چاي مي خوريم

وحرف مي زنيم

 

حالا زمين بچرخد يا بايستد

برف ببارد يا تيغ

من تنها از روي شانه هاي تو نگاه مي كنم

وپيشاني ام رام مي شود

با عاشقانه هايي كه جنگ را

خاموش مي كند !

كه دلهره را

تاريكي را

و مي درخشند چشم هايت

كه دوستشان دارم

 

نگاه كن!

كمي از برف مانده است روي قله ها

كمي از برف روي موهايت

روي سال هايي كه از شانه هاي تو دوووووووووووور بوده ام

 

روزنامه بخوان

نگاهت مي كنم

حرف بزن

نگاهت مي كنم

پنجره را باز كن

بگذار باد موهايت را به بازي بگيرد   

باران گونه هاي  مرا

نگاهت مي كنم

وقتي كه صندلي ات خالي ست  

وباد پرده را تكان مي دهد !

 

و بخوانید ترجمه ی این شعر را  از شاعر گرامی آقای شعیب میرزایی

 

 به رانبه رم دانیشه

ئه مه وێ شێعرت بۆ بخوێنمه وه

هه ر به م ساکاریه که چا ئه خۆین و

قسه ده که ین

ئێستا زه وین بسووڕێ یان بوه ستێ

به فر ببارێ یان چقڵ

من ته نیا له سه ر شانه کانی تۆوه ته ماشا ده که م و

ته وێڵم ئارام ئه گرێ

به و رۆمانسیانه ی که شه ڕ

ئه کوژێننه وه

که دڵه ڕاوکێ !

که تاریکی و

ئه دره وشێنه وه چاوه کانت و

خۆشیانم ئه وێ

ته ماشاکه

که مێ به فر له سه ر لووتکه ماوه ته وه

که مێ به فر به سه ر قژه کانته وه

به سه ر ئه م هه موو ساڵه له کۆڵه کانی تۆوه دوووووووووور بوومه

رۆژنامه بخوێنه

ته ماشات ده که م

بدوێ

ته ماشات ده که م

په نجه ره که ئاوه ڵا که

بهێڵه با "با" به قژه کانت کایه بکا

باران به کوڵمه کانی من

ته ماشات ده که م

وه ختێ سه نده ڵیه که ت خاڵییه و

"با" په رده که ئه جووڵێنێ!

 

وبخوانید:

http://sheerjehdarmatn.blogsky.com/1390/10/19/post-18/

 

I think God is female

 

فکر می کنم خدا زن است

دستپاچه می شود وقتی دیر به خانه برمی گردی

 به زیر سیگاری ات خیره می شود

راه می رود توی یذیرایی

گیر می دهد به گلدان ها

به قاب ها

کتاب ها

دلش هزار راه می رود !