میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

جشن عقدش 91.12.17

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خــــــدا دستت کجاست؟؟؟!!!

خدایــــــــــــــا….
اینقدر تو خودم ریختم،
که از سرمـــــــم گـَذشت...
دارم غــــــــــــــــــرق میشم...
دســــتـت کجـــــــــــــــــاست ؟؟؟!!!


خدایـــــــــــــــــــا طلبتو بگیــــــــــــــــــــــــــــر...

کارت دعوتش اومد!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

کاشکی دلم شعور داشت... + پنج شنبه!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

داستان زن و شیطان!

زن به شیطان گفت : آیا آن مرد پارچه فروش را می بینی؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد؟ 
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است. 
پس شیطان به سوی مرد پارچه فروش رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد پارچه فروش همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد. 
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد پارچه فروش اعتراف کرد. 
زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن. 
زن به طرف مرد پارچه فروش رفت و به او گفت : چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم، پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد. 
پارچه فروش پارچه را به زن داد. 
سپس آن زن رفت به خانه مرد پارچه فروش و در زد و زن پارچه فروش در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز. 
و زن پارچه فروش گفت :بفرمایید، خوش آمدید. 
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن پارچه فروش متوجه شود و از خانه خارج شد. 
هنگامی که مرد پارچه فروش به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد. 
شیطان گفت : اکنون من به مکر زنان اعتراف می کنم! 
و آن زن گفت : کمی صبر کن ، نظرت چیست اگر مرد پارچه فروش و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!! 
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟ 
آن زن روز بعدش رفت پیش پارچه فروش و به او گفت: همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نماز و آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم. 
و اینجا مرد پارچه فروش رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش. 

و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد و اطلاعات دیگری از شیطان نداریم............... !!!