میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

لذت شیرین

خیلی لذت بخشه ، تا حالا همچین حسی رو تجربه نرده بودم. یه کتابی بخرم و در طی چند روز با وجود کارای زیاد ولی بتونم تمومش کنم.


بعد اینکه کلی طول کشید طی دو سه ماه، کتاب "جادوی فکر بزرگ" از "جی شوآرتز" رو که به توصیه یکی از دوستان خوب شروع به خوندنش کرده بودم، از دوران آموزشی تا یه هفته ای قبل تموم کنم، رفتم که کتاب جدیدی بخرم.

رفتم که از کتاب فروشی قدیمی نزدیک کلانتری که مشغول گذراندن سربازی هستم، کتابی بخرم. کتابها بیشترش قدیمی بودن، یعنی واسه چاپ چند سال پیش بودن.

همینطور نگاه میکردم که چشمم خورد به اسم "پائولو"

نگاه کردم و برداشتم کتاب رو خیلی حجمش زیاد نبود، حدود دویست و پنجاه صفحه.

برداشتمش و خلاصه داستان پشت جلد رو خوندم و کتاب رو خریدم، چاپ سال هشتاد و شش بود و قیمت روش دو هزار و هفتصد بود که فروشنده پیر گفت تو بده دو هزار و پانصد :) نسبت به قیمت های الان کتاب خیلی ارزون بود! کتاب خریداراش میدونن!

خریدم و راهی کلانتری شدم...


اسم کتاب " کوه پنجم" از "پائولو کوئیلو"



خلاصه کتاب:

الیاس بیست و سه ساله، یکی از پیامبران قوم یهود، از خانه اش می گریزد و با بیوه ای جوان و پسرش به شهر زیبای اکبر پناه میبرد. در حالی که میکوشد خود را در دنیای پر از ظلم و بیداد حفظ کند، اینک مجبور است میان عشق و وظیفه شناسی اش یکی را برگزیند...


بیست و ششم آبان خریدم و صبح بیست نهم آبان تمومش کردم...


نکات جالبی که خودم در آوردم از کتاب:


- روح هم مانند رودها و گیاهان به نوعی باران نیازمند است: امید، ایمان و دلیلی برای زنده ماندن...

-هر مردی حق دارد به وظیفه اش شک کند و گهگاه آن را رها کند، اما کاری که نباید انجام دهد این است که وظیفه اش را فراموش کند...

- ... بهترین شمشیر زن کسی است که مثل سنگ باشد. بی آنکه شمشیرش را بیرون بکشد ثابت میکند هیچ کس قادر به شکست او نیست...

- ترس تا زمانی وجود دارد که تقدیر از راه میرسد و از آن به بعد مفهوم خود را از دست میدهد و فقط این امید بر جای میماند...

- یک کودک همیشه میتواند سه چیز را به یک بزرگسال بیاموزد: یک) بی هیچ دلیلی شاد بودن ، دو) همیشه با چیزی سرگرم بودن ، سه) و اینکه چگونه خواست هایش را با تمام نیرو مطالبه کند.

- شجاعان همیشه لجوج و سرسختند.


کتاب خوبی بود ، در من تاثیر خوبی گذاشت، تاثیری درونی و تاییدی بر بعضی از کارهایی که زمانی فکر میکردم اشتباه هستش و با خوندن این کتاب فهمیدم که بعصی حرکات با اینکه یقین داریم اشتباه هستن ولی برعکس کاملا درستن و لازم بوده انجام میشدن، یا انجام بشن...


خوندنش خالی از لطف نیست، بخونید...

از چی بگم؟!

گاهی اوقات بسته به سن آدم، آدم فکر میکنه دیگه الان تو بدترین شرایط زندگی هستش!

ولی یکم که بزرگ تر میشه میبینه هه اون چیزی نبوده و مشکلی که الان داره خیلی بزرگتر از اون قبلیه!

گاهی هم به جایی میرسه که چندین مشکل با موضوعات مختلف با هم بهش فشار میارن!

اونوقته که دیگه هرچقدر هم قوی باشه گاهی تو خلوت خودش یه چیزی گلوش رو فشار میاره و دوست داره هق هق بزنه!

ولی نمیزنه و تحمل میکنه و میگه نه! من قوی تر از این حرفام! من میتونم حلش کنم...

اگه هم نتونه اونقدر جسارت داره که بگه اره اشتباه از من بوده،

اشتباه از بی تجربگی من بود،

اشتباه از من بود که اطرافیانم رو اونطور که باید نشناختم،

اشتباه از من بود که قبل شروع خوب تحقیق نکردم،

اشتباه از من صاف و ساده بود...

همیشه اشتباه از منه، هیچ وقت، کسی که در طرف دیگر من قرار میگیره، اشتباه نکرده  و نمیکنه! معصومه اصلا! و فقط و فقط اشتباه از منه!


بار ها شده که به این نتیجه رسیدم ،

هیچ چیزی اونطور که خودت میخوای پیش نمیره! هیچ وقت!


در همه این موارد داشتن پدر مادری خوب و مهربون و محکم،

که مطمعنی هروقت که دیگه به ته تهش رسیدی، میتونی دستشون رو بگیری و بلند شی،

خیلی خیلـــــــــــــــی نقش مهمی داره...


این دوره از زندگی من هم میگذره!

چه آخرش خوب باشه و نزدیک به اون چیزیکه من میخوام،

چه کاملا مخالف اون چیزیکه من میخوام!

مهمش اینه که میگذره...

این نیز؟

بذگرد...


پ.ن. 1 : همه ی این پست هایی که میذارم تو وبلاگم چیزایی هستش که تو دلمه، ظاهرم رو کسی ببینه هیچ وقت اینا رو متوجه نمیشه، بیرون رفتن با دوستان خوب و خوشی ها همیشه هست، خوشی هایی که خیلی ها همین خوشی هارو ندارن و گلگی های من دلیل بد بودن زندگی من نیست ولی خوب گاهی آدم دلش میخواد یه چیزایی رو که تو دلشه بگه و من کسی رو نمبینم که بخوام بشینم باهاش حرف بزنم و اینجا راحتم و میام حرفای دلمو مینویسم.

پ.ن. 2 : شاید یکی بگه چقدر دلم دلم میکنی، ولی واقعیت همینه من خیلی آدم احساسی هستم برخلاف ظاهرم که خیلی ها منو به بی احساسی متهم میکنن!

دلم گرفته!!!

* سربازی!
صبح ساعت 7 صبح رفتیم که بریم سربازی!

ساعت 2 شب قبلش موهامو از ته زدم! تا لحظات آخر هم دلم نمیومد ازشون دل بکنم! ولی زدم...

رفتیم! کد من آزاد بود یعنی محل آموزشی مشخص نبودو همون صبح باید مشخص میکردن!

که صبح شد ساعت 3 بعدظهر و در نهایت اینکه جا نداریم! تمدید شدید برید اول شهریور بیاید!

یک ساعت تلاش کردم و با مسئول نظام وظیفه حرف زدم که منو بفرستن! نفرستادن! خیلی ها بودن میگفتن مارو تمدید کنید! گوش نکردن و اونا رو بردن! دمشون گرم واقعا!

نمیخوای بری میبرنت! میخوای بری نمیبرنت!

نمیخوای بری میان تو خونت به جرم سرباز فراری میبرنت! میخوای بری خودت با پای خودت میری و منت میکنی آقا منو بفرستید، نمیفرستن!

بعدظهر که اومدم خونه !!!! اعصاب که کلا دیگه معنی نداشت!

تا فردایی صبح که به زور صاحب کار قبلی که زنگ زد برگرد بیا سرکار، رفتم سر کار...


** مو!

یه سری ها منو میبینن و از جریانات سربازی خبر ندارن فکر میکنن دیوونه ام!

چرا؟

چون قبلا مو داشتم یه دنیا!

الان

سر دارم با یه دنیا بیابان!!!

یه عده که منو نمیشناسن و بعد چندین بار سلام و علیک و درود تازه میگن بهههههههه میثاق تویی!

دوستان باور کنید دیوونه نیستم! قانون مندی جامعه منو اینجوری کرده!


*** ماه عزیز!

برکتش کجاست؟! برکتش به کدوم صنف میرسه که میگن پر برکت!

خیلی ها هستن اجاره مغازه این ماهشون رو باید از جیب بدن!

باز اگه طرف مغازش جا افتاده باشه یه حرفیه و میتونه تحمل کنه! ولی یکی که دیگه جیبی براش نمونده چون تازه مغازش رو بار کرده چیکار باید بکنه! کلی هم بدهی داره!


**** دلم!!!

اخ چی بگم می ا دیله که همش خاطر خوایه! کاش اوروز نگوفته بوم تی ناز مره بایه!

مشکلی پیش میاد! یا بهتره بگم اشتباهی میکنی که جبران پذیر نیست! یا به نظر خودم جبران پذیره به شرطی که طرف ببخشه و باهات همراهی کنه که اشتباه انجام شده جبران بشه!

طرف دلش میخواد، عقلش نمیخواد! هم خودش عذاب میکشه! هم من! هم اون! هم من!

همیشه دوراهی هایی تو زندگی بوده که باعث اذیت آدم میشه! عقل یه طرف! دل یه طرف! کل دنیا با عقل هم دست! دل تنها یه طرف!

میدونم سر دو راهی سختی گیر کرده! میدونم! میدونم! درک میکنم! لحظه لحظه شو درک میکنم و میدونم چی میکشه!

اما باور نمیکنه...!

امیدوارم تو این دوراهی دل تنها پیروز بشه...

امیدوارم حکمت این دوماه تمدید شدن توی نتیجه انتخاب این دوراهی باشه! هرچند عقل و یارانش پیروزند تا الان!

یه جا خوندم! عقل خیلی زرنگه! اونجاهایی هم که اشتباه میکنه میندازه گردن دل! میگه این دل حواس منو پرت کرد نذاشت کارمو انجام بدم!

کاش وقتی منطق رو مینوشتن یکم هم از دل نظر میپرسیدن!

دلم گرفته مثل جوجه مرغی که از دوست ها، برادر خواهراش و مادرش جدا شده! تنهاست!

بدتر از همه جیک جیک هم نمیتونه بکنه! چون قول داده بود که جیکش در نیاد!

این جوجه روزی خروس هم بشه قولش یادش نمیره و جیکش در نمیاد!


پ.ن. : م ر ا د ش ت س و د

درووووووووووووووووووووووووود


من برگشتم!

برگشتم به وبلاگ خودم...

برگشتم به جایی که بهترین جاییکه میتونم حرف دلم رو که به کسی نمیتونم بگم، بگم...

برگشتم ولی نه با افکار قدیمی...

برگشتم بعد اتفاقات خوب و بد...

برگشتم ولی خیلی بهتر بود که اتفاقات طوری زمین میخوردن ( می افتادن ) که برنمیگشتم...

برگشتم چون تغییر در جمله "میثاق تنها" که احتمال داشت رخ بده، نداد...


برمیگردم با شعر زیبایی که ابی عزیز با صدای زیبایی که داره به گوش ما رسونده...



برایِ با تو بودن ام راهِ ستاره رفته ام

هر سفرِ ثانیه را من به شماره رفته ام

هزار پنجره نگاه در انتظار ساخته ام

روحِ غرورِ مُرده را در اشکِ خود شناخته ام



شبانه با نگاهِ تو رنگِ سپیده می شود

گل از تماشایِ رُخ ات چه آبدیده می شود

پیشِ شرابِ چشمِ تو باده کنار می رود

سَری که گرمِ‌ عشقِ توست به سمتِ دار می رود



جانِ جوانیِ مرا پیرِ ترانه کرده ای

زبانِ احساسِ مرا تو عاشقانه کرده ای

اسمِ مرا صدا بزن به قصه دعوت ام بکن

به خوابِ رویِ شانه ات بیا بَد عادت ام بکن



جانِ جوانیِ مرا پیرِ ترانه کرده ای

زبانِ احساسِ مرا تو عاشقانه کرده ای

مرا به خلوت ات ببر جان بده به نگاهِ من

ببوس تا پاک شود در عشقِ تو گناهِ من



پ.ن. : دلم تنگ اینجا شده بود...

نوید روزهای خوب!



بامداد 4 آبان : بوی روزهای خوب میاد...


غروب 5 آبان : بوی روزهای خوب کم میشود...


؟؟؟ 12 آبان : این روز مشخص خواهد شد بوی خوب پررنگ تر خواهد شد یا به کل از بین میرود...



امیدوارم 12 آبان روز خوبی ثبت بشه در تقویم زندگیم تا بتونم با این روز، مهر ماهه پر از خاطرات بد رو بگذرونم...