1 - روش دانلود دخترها
2 - فیــــــل و شیــــر آب
3 - مـــــــــــــاهی پـرنده
4 - بچــــــــــــه کبـــــری
5 - ساعتــــی برای مهندسیـــن ریاضی
6 - بــــــدون شــــــــرح
7 - عکســــــــی عجیب
8 - شباهت فیس بوک با زندگی امروزه
برای دیدن عکس ها تشریف ببرید به ادامه مطلب...
ادامه مطلب ...ماجرای سه بی گناه یه شب سه نفر برای خوش گذرونی میرن بیرون...
و حسابی مشروب میخورن و مست میکنن فرداش وقتی بیدار میشن توی زندان بودن...
در حالی که هیچی یادشون نمیومده اینو میفهمن که به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شدن...
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی.
وقتی میشینه میگه: من توی دانشگاه، رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه...
کلید برق رو میزنن...
ولی هیچ اتفاقی نمیفته...
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن...
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه: من توی دانشگاه حقوق خوندم... به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته...
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته...
به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن...
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه: من توی دانشگاه، رشته برق درس خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی!
دو تا کابل رو وصل میکنن بهم و بعد کلید رو میزنن و... !!!
.
.
.
.
.
.
.
.
و هیچ اتفاقی نمیفته...!
بنظرتون چرا نفر سوم چیزی نشد؟!
1) خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه...
2) واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته...
3) کلا برقشون مشکل داشته...
4) نظر خودتون...
معلم پرسید: عشق چیست؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و