ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
تنهایی یعنی...
بی خبری از کسی که روزگاری از دقیقه دقیقه ی هم خبر داشتید...
روز تولدت خوابشــــــــــــــــو ببینی...
دلم تنگه ، مثل ابرهای تیره توی حسی مثل زندون اسیره
تو از احساس من چیزی نمیدونی که داری بـی خودی منـو میرنجونی
آهنگ زنگ من روی موبایلت با بقیه فرق داشت؛
ولی . . .
آهنگ زنگت رو موبایلم مثل بقیه بود !
تو به خاطر اینکه بفهمی منم . . .
و من به خاطر اینکه فکر کنم تویی . . . !!!
امشب شبی بیاد ماندنی خواهد بود...
احساسم میگه پنجره ای جدید از سوی خدا بروی من باز شده که خیلی دوست داشتنیه هر چند ممکنه خیلی ها با این موضوع مخالفت کنن و قبول نکنن...
و بهمین دلیل من تصمیم گرفتم از همین الان تا وقتی که کاملا با جنس این پنجره و دنیای آن طرف این پنجره آشنا نشدم به هیچ کسی در موردش حرفی نزنم جز اهلش...
مطمعن باشید روزی کامل و واضح و روشن در مورد این پنجره باز شده و دنیای آن سوی این پنجره خواهم نوشت...
اینم در ادامه بگم که از امروز ( یعنی دیروز) بعد ظهر دوباره بارون نازی شروع به باریدن کرده که دارم حال میکنم باهاش اساسی...
همونی که قبلا گفتم! این بارون فقط یه یار کم داره که باهاش قدم بزنی زیرش... زیر بارون منظورمه...
الان اینجوری دارم کیف میکنم...