میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

زنده کردن یک رابطه از دست رفته



تلاش برای زنده کردن یک رابطه از دست رفته
مثل اینه که بخوای یه چای سرد شده رو با ریختن آب جوش گرم کنی
نه رنگش مثل اول میشه نه طعمش...


دختر خانوما...

یه معماى ساده:

٦ تا دختر که باهم دوست بودن میرن استخر، وقتى برمیگردن همدیگرو گم میکنن! چرا؟؟ 

.

.

.

بله آرایش هاشون پاک شده نشناختن همدیگه رو! 



چقدر چاق شدی چیست؟

جمله ای که میتونه درجا جنس مونث رو از پا دربیاره! و در طولانی مدت باعث افسردگی اون شخص بشه! 



ﭘﺴﺮ : ﺑﺎ ﺷﯿﮑﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﯿﺐ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﺨﻮﺭﯼ؟

ﺩﺧﺘﺮ : ﺷﯿﺶ ﺗﺎ !

ﭘﺴﺮ : ﻧﻪ ﺩﯾﮕﻪ ! ﻓﻘﻂ ﯾﮑﯽ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ!

ﭼﻮﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺳﯿﺐ ﺩﻭﻡ ، ﺷﯿﮑﻤﺖ ﺩﯾﮕﻪ ﺧﺎﻟﯽ ﻧﯿﺴﺖ!

ﺩﺧﺘﺮ : ﻋﻪ ! ﭼﻪ ﺑﺎ ﺣﺎﻝ ! ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻡ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﻢ...

.

.

.

ﺩﺧﺘﺮ : ﺑﺎ ﺷﯿﮑﻢ ﺧﺎﻟﯽ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﺳﯿﺐ ﻣﯿﺘﻮﻧﯽ ﺑﺨﻮﺭﯼ؟

ﺩﺧﺘﺮ ﺩﻭﻡ : ﺩﻩ ﺗﺎ !

ﺩﺧﺘﺮ : ﺍَﻩ ﻣﺴﺨﺮﻩ! ﺍﮔﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﯽ ﺷﯿﺶ ﺗﺎ ، ﯾﻪ ﻣﻌﻤﺎﯼ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﻣﯿﺸﺪ...! 




انتظار...



انتظار...
شش حرف و چهار نقطه ، کلمه ی کوتاهیست...
اما سال ها طول خواهد کشید تا بفهمی یعنی چه...
کاش منتظرت نبودم...
کاش می شد گفت : 
"یادت مرا فراموش..."

قصه شمع و پروانه


سالها قصه ی شمع و پروانه را بارها گوش میدادم .

اما هیچ وقت نمیدانستم چرا پروانه با اینکه میداند شمع در فکر سوزاندن بال های اوست باز هم دیوانه وار به دورش میچرخد یا چرا شمع با اینکه عشق پروانه را میبیند باز هم به فکر سوزاندن بال های پروانه است؟؟؟ 

دروغ نمیگویم هنوز هم نمیدانم ولی حس پروانه را درک میکنم .
آخر خودم پروانه ای شدم و تو هر لحظه شعله کشیدی تا مرا بسوزانی ،
منی را که عمری در آتش عشقت سوختم ولی دم نزدم ، منی را که ازآب شدنت گریستم ،

و با نفس هایم شعله های پر شراره ات را فوت کردم تا اب شدنت را نبینم ،

اما تو پنداشتی من از ترس سوختن بال هایم تو را خاموش کردم .

پس دوباره خود را برای سوزاندن من شعله ور ساختی !!!
من در فکر آب شدن تو بودم و اشک میریختم ،
که اگر اینگونه خودت را برای سوزاندن من شعله ور کنی طولی نمیکشد که خود را برای ویران کردن من نابود سازی ،
ولی تو اشک های مرا به خاطر ترس از سوختن میدانستی .
تو هیچ وقت مرا نفهمیدی ،

بیا بال های من در اختیار تو بال هایم را بسوزان ، من بدون بال باز هم با عشقت زندگی میکنم .

ولی شمع من روشنی شبهای خاموشم ، مواظب خودت باش که آب نشوی ، بدون بال میتوان زیست ولی بدون تو نه ! 

 


" یه پست از پست های قدیمی "




نخود هر آش!

یه روز گاو پاهاش میشکنه دیگه نمی تونه بلند شه.
کشاورز دامپزشک میاره.
دامپزشک میگه: ”اگه تا ۳ روز گاو نتونه رو پاش وایسته گاو رو بُکشید.”
گوسفند اینو میشنوه و میره پیش گاو میگه: “بلند شو بلند شو”
گاو هیچ حرکتی نمیکنه…
روز دوم باز دوباره گوسفند بدو بدو میره پیش گاو میگه: ” بلند شو بلند شو رو پات بایست ”
باز گاو هر کاری میکنه نمیتونه وایسته رو پاش!
روز سوم دوباره گوسفند میره میگه:
“ سعی کن پاشی وگرنه امروز تموم بشه و نتونی رو پات وایسی دامپزشک گفته باید کُشته شی! ”
گاو با هزار زور پا میشه...
صبح روزبعد کشاورز میره در طویله و میبینه گاو رو پاش وایساده از خوشحالی بر میگرده میگه:
” گاو رو پاش وایساده ! جشن میگیریم … گوسفند رو قربونی کنید… ”

نتیجه اخلاقی: خودتون رو نخود هر آشی نکنید !

از وبسایت "همه چیزهای جالب"