ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
دیشب با چندین تن از دوستان زدیم بیرون...
اول رفتیم قارون! (بچه های رشت میدونن کجاست!)
نشستیم و شیرین خوردیم و چای و قلیون!
معتاد نیستیما! تفریحی میکشیم!
تولدی بود مشترک واسه سه نفر!
من و اون دوستم و اون یکی دوستم!
کاملا متوجه شدید کدوم دوستام رو گفتم دیگه؟!
دوم رفتیم امیر بکنده!
ولی دیدیم امیر بکنده رو کندن! (یعنی ورودیش رو چاله کنده بودن و نمیشد رفت داخل!)
مجبور شدیم بریم بغلش حاجی بکنده! همه شد کنده کنده!
یه کومه ای رفتیم و نشستیمو جاتون خالی شام رو زدیم به بدن
سوم تو راه برگشت رفتیم منطقه آزاد انزلی
کلی عکس گرفتیم و قشنگ در کنار دریا یخ زدیمو اومدیم...
فقط یه نمه بارون گرفته بود که نزاشت بچه ها انرزی موجود در کمر رو خالی کنن!
و قر کمرشون رو نگه داشتن واسه روزی دیگر و پر انرژی تر
خلاصه کلی خوش گذشت، جای همتون خالی...
( یه عکس از خودم از دیشب در ادامه مطلب )
دیشب به مناسبت قرعه کشی خانوادگی همه عموها و عمه ها خونه ما بودن.
بعد مراسم قرعه کشی واسه صرف چای چای شیرینی که گرفته بودم رو آوردم.
پرسیدن از برای چیست؟؟؟
گفتم : تولدمه!
گفتن مبارکه و ...
قبلش آهنگ گلچین کرده بودم...
آهنگ که پلی شد دوتا عموها اومدن وسط...
کم کم محفل گرم شد...
اصرار کردن که منم بله... یعنی برم وسط !
نمیدونم چرا!
ولی خجالت میکشیدم!
خلاصه رفتیم وسط و یه تکون و دو تکون و ...
کلی خوش گذشت...
واقعا خوشحال بودم. ( اینجوری : )
همیشه به داشتن چنین عموها و عمه های مهربون و با صفایی افتخار میکردم.
خیلـــــــــــــــــی دوسشـــــــــــــــــــــــــون دارم...
انشالله همیشه خوش باشن.
البته منم در کنارشون!
خیلی شب خوبی بود... خـــــــــدارو شکر...
ای خــــــــدا...
میثاق تنهـــــــــــــــــــــــــــا، تنهـــــــــــــــــــــــــــاتــــــــــــــــــر شد...