میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

دختر و پسر...

دختره به دوست پسرش می گه: برو یه نوشیدنی واسم بگیر!
پسره: کولا یا پپسی
دختره : کولا
پسره : دایت یا عادی
دختره : دایت
پسره : قوطی یا شیشة
دختره : قوطی
پسره : کوچک یا بزرگ
دختره : اصلا نمیخام .. واسم آب بیار
پسره : معدنی یا لوله کشی
دختره : اب معدنی
پسره : سرد یا گرم
دختره : میزنمتـــــا
پسره : با چوب یا دمبـای
دختره : حیووووووووووووووون
پسره : خـر یا سگ
دختره : گـمشو از جلو چشام
پسره : پیاده یا با دُو
دختره : با هرچی بـرو فقط نبینمت
پسره : باهـام میای یا تنها برم
دختره : میام میکوشمـتا
پسره : با چاقو یـا ساطور
دختره : ساطـــور
پسره : قربانیـم میکنی یا تیکه تیکه
دختره : خــدا لعنتت کنه .. قلبم وایساد
پسره : ببرمت دکتر یا دکترو بیارم اینجا
و در آخر دختره مُـــــــــــرد!
دو نفر بودن میخواستن برن کافه با هم بشینن...
☻ ☻
\█/.\█/
.||. .||.
و میرن...
..
.
☻ ☻
\█/.\█/
.||. .||.
و میرن...
..
.
☻ ☻
\█/.\█/
.||. .||.
و میرن...
..
.
☻ ☻
\█/.\█/
.||. .||.
و میرن...
..
.
☻ ☻
\█/.\█/
.||. .||.
و یه عده هم دنبالشون مثله شما 
بابا میخوان تنها باشن عجبـــــــا !!!

21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012

21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﭘﯿﺸﮕﻮﯾﯽ ﺍﻗﻮﺍﻡ ﻣﺎﯾﺎ ﻭ ﻧﻮﺳﺘﺮ آﺩﺍﻣﻮﺱﺁﺧﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺍﺳﺖ!
21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺭﻭﺯ ﺟﻤﻌﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺟﻤﻌﻪ ﻇﻬﻮﺭﻣﯿﮑﻨﺪ!
21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎ ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﺭتشت ﮔﻔﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺳﻮﺷﯿﺎﻧﺖ ﻣﻨﺠﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺩﺭ
ﺷﺐ ﯾﻠﺪﺍ ﻇﻬﻮﺭﻣﯿﮑﻨﺪ!
21 ﺩﺳﺎﻣﺒر 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻧﻈﺮﯾﺎﺕ ﻋﻤﻠﯽﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻣﺮﺣﻠﻪﭘﻨﺠﻢ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯمین اﺳﺖ!
21 ﺩﺳﺎﻣﺒﺮ 2012 ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺳﺎ ﺁﻏﺎﺯ ﺍﺧﺘﻼﻻﺕ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪﺑﺮﺍﯼ زمین است...!

ﻭﻟﻲ شما حالتو بکن نهایتش اینه که دنیا وامیسته رضاصادقی پیاده میشه!!! 


داستان کوچولو ۵ + ۱۱ عدد عکس واسه لات شدن!

سلام به همه 

 

مثل دفعات قبل سه تا داستان کوچولو گذاشتم! 

البته این دفعه یکم از کوچولو بزرگتر هستن! حال میرید خوتون میبینید...  

 

۱ ) مهمترین عضو بدن!

۲ ) قدردانی چیست! 

۳ ) همه چهار زن دارند!

 

۱۱ تا عکس هم گذاشتم که راه و روش لات شدن رو آموزش میده! واسه اونایی که دوست دارن لات بشن!   ( البته جدی نگیریدا! ‌بیشتر واسه خندست! حلا اگه اگه نخندیدید دیگه... )

 

ادامه مطلب ...

تست هوش جالب و ساده

 

 

 

سؤالات: 

 

سؤال 1 : چگونه میتوان یک زرافه را داخل یک یخچال قرار داد؟

 

سؤال 2 : چگونه میتوان یک فیل را داخل یک یخچال قرار داد؟

 

سؤال 3 : شیر، سلطان جنگل، تمام حیوانات را به یک گردهمایی فرا میخواند.

             تمام حیوانات به جز یکی از این حیوانات در گردهمایی شرکت می کنند.

             حیوانی که غایب بوده کدام است؟

 

سؤال 4 : شما باید از یک رودخانه که محل زندگی تمساح ها است عبور کنید.

             این رودخانه بدون پل است و از قایق و هیچ وسیله ی دیگری نمیتوانید استفاده کنید.

             چگونه از آن عبور میکنید؟   

 

ابتدا به سؤالات جواب دهید و سپس پاسخ ها را بخوانید...

ادامه مطلب ...

شرط بندی پیرزن

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی 1 میلیون دلار افتتاح کرد. سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند. و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت. قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد. پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد. مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند. تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید راستی این پول زیاد داستانش چیست؟ آیا به تازگی به شما ارث رسیده است؟ زن در پاسخ گفت خیر، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است، پس انداز کرده ام. پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید! مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول؟ زن پاسخ داد 20 هزار دلار و اگر موافق هستید، من فردا ساعت 10 صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است. مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت 10 صبح برنامه ای برایش نگذارد. روز بعد درست سر ساعت 10 صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت. پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد. مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد. > وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد. مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید، با تعجب از پیرزن علت را جویا شد. پیرزن پاسخ داد من با این مرد سر 100 هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند!