میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

میثاق تنهــا

هیچ وقت،هیچ چیزی،اونطور که خودت میخوای پیش نمیره...

داستان کوچولو - بهلول و معلم



روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می گوید :

من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.


یک اینکه می گوید : خدا دیده نمی شود . پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. 

دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. 

سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. 


بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد. 


اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد.

استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.


خلیفه گفت : ماجرا چیست؟

استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند.

بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟

گفت : نه

بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد.

ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.

ثالثا مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.


استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت!!! 


از "ندای سحر"



کدوم صندلی؟!!!



معلم فلسفه یک صندلی می گذاره وسط کلاس و به شاگردانش میگه:
شما باید یک مقاله بنویسید و در آن ثابت کنید که این صندلی وجود ندارد! 

یکی از شاگردان دو کلمه مینویسه و ورقشو میذاره رو میزش...


و بعد از این که معلم ورقه ها رو تصحیح میکنه اون بهترین نمره رو میگیره!


نوشته بوده: کدوم صندلی؟!!!


ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ زرنگ


ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ. ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:


ﺑﻨـــﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀــــﺎﻱ ﻳﻜﺪﻳﮕـــــﺮﻧﺪ | ﻛــــﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ

ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔـــﺎﺭ | ﺩﮔــــــﺮ ﻋﻀﻮﻫـﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ


ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ!

ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ : ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ!

ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﻳﻌﻨﻲ ﭼﻲ ؟ ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲ ﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ؟!

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ: ﺁﺧﺮ ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ، ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ، ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ...

ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ، ﻫﻤﻴﻦ؟! ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ!

ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:


ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ | ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩﻣـــــــﻲ




داستان زن و شیطان!

زن به شیطان گفت : آیا آن مرد پارچه فروش را می بینی؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد؟ 
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است. 
پس شیطان به سوی مرد پارچه فروش رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد پارچه فروش همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد. 
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد پارچه فروش اعتراف کرد. 
زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن. 
زن به طرف مرد پارچه فروش رفت و به او گفت : چند متری از این پارچه ی زیبا میخواهم، پسرم میخواهد آن را به معشوقه اش هدیه دهد. 
پارچه فروش پارچه را به زن داد. 
سپس آن زن رفت به خانه مرد پارچه فروش و در زد و زن پارچه فروش در را باز کرد وآن زن به او گفت : اگر ممکن است میخواهم وارد خانه تان شوم برای ادای نماز. 
و زن پارچه فروش گفت :بفرمایید، خوش آمدید. 
و آن زن پس از آنکه نمازش تمام شد آن پارچه را پشت در اتاق گذاشت بدون آنکه زن پارچه فروش متوجه شود و از خانه خارج شد. 
هنگامی که مرد پارچه فروش به خانه برگشت آن پارچه را دید و فورا داستان آن زن و معشوقه ی پسرش را به یاد آورد و همسرش را همان موقع طلاق داد. 
شیطان گفت : اکنون من به مکر زنان اعتراف می کنم! 
و آن زن گفت : کمی صبر کن ، نظرت چیست اگر مرد پارچه فروش و همسرش را به همدیگر بازگردانم؟؟؟!!! 
شیطان با تعجب گفت : چگونه ؟؟؟ 
آن زن روز بعدش رفت پیش پارچه فروش و به او گفت: همان پارچه ی زیبایی را که دیروز از شما خریدم یکی دیگر میخواهم برای اینکه دیروز رفتم به خانه ی یک زنی محترم برای ادای نماز و آن پارچه را آنجا فراموش کردم و خجالت کشیدم دوباره بروم و پارچه را از او بگیرم. 
و اینجا مرد پارچه فروش رفت و از همسرش عذرخواهی کرد و او را برگرداند به خانه اش. 

و الان شیطان در بیمارستان روانی به سر میبرد و اطلاعات دیگری از شیطان نداریم............... !!!

ولنتاین...

ناراحتین که روز ولنتاین کسیو ندارین باهاش برین بیرون؟!؟ 

.

.

.

.

.

.

.

یادتون باشه...

یه سری ها هستن که روز مادر کسیو ندارن بهش کادو بدن... 

یه سری ام روز پــــــــــــــدر رو بدون پـــــدر سپری می کنن... 

پس بیخیالش، خـــــــــــدارو شکر کنید واسه داشته هاتون! 

                     

پی نوشت : من ازینکه ولنتاین کسی رو ندارم ناراحت نیستما...

همینجوری این مطلب رو توی وب دوست خوبمون "آسمان دلم ابریست" دیدم خوشم اومد و کپی کردم.